امروز :دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

به جانیان برسانید : جان اضافی نیست

که هشت سال جوان داده ایم…. کافی نیست؟

 

بخوان صدای مرا … شعر نیست، دین من است

«تبار خونی ِ گلهای» سرزمین من است

 

بترس و کینه ی این قوم را زیاد مکن

به دستبوسی ِ روباه، اعتماد مکن!

 

بر آن شدند که کار ِ تو را تمام کنند

از آن بترس که خرگوشها قیام کنند!

 

به ساکنین شب از صبح ِ روسپید مگو

به مادران ِ پسر داده از امید مگو

 

برای گریه ی بالای دار روضه بخوان

برای این وطن ِ داغدار روضه بخوان

 

بزن به سینه که با این سرود گریه کنیم

به سوگواری ِ اروند رود گریه کنیم…

 

به آفتاب عرق کرده ی تموز قسم

به تشنه کامی ِ این خلق ِ تیره روز قسم

 

به جور باد … به گلبرگهای چیده ی ما

به خاک سرخ … به گلهای سربریده ی ما

 

«که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند

چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند»

 

 

 

از : حامد ابراهیم پور

 

چقدر گل بشوی، باد پرپرت بکند

چقدر گریه کنی، گریه لاغرت بکند

 

چقدر صبر کنی تا بزرگ تر بشوی

که دستهای پدر، روسری سرت بکند

 

به گریه از لب دیوار پیش رو بپری

جهان روانه ی دیوار دیگرت بکند

 

به رازهای تنی تازه اعتماد کنی

و یک تصادف بی ربط، مادرت بکند

 

شبیه آهویی گوشه ی طویله شوی

که زندگی بکنی، زندگی خرت بکند

 

لباس تا شده ای روی بند رخت شوی

عبور هر ابری، روز و شب ترت بکند

 

چقدر صبر کنی تا دوباره پرت شوی

که زندگی یک فنجان لب پرت بکند

 

فرار کن طرف مرگ، التماسش کن

فرار کن… شاید مرگ باورت بکند …

 

 

از : حامد ابراهیم پور

 

سلام ای نقشه‌ی زخمی، بلندای زمین خورده!

درود ای درد حاصلخیز، رویایِ وجین خورده!

 

نشان بوسه‌ی تیغ است روی گونه‌ی شرمت

گلاب قمصرت آب از لب حمام فین خورده

 

بهار جنگل‌ات را باد وحشت برده بر دوشَش

بَرَت را زاهد بی‌آبرو با نام دین خورده

 

خلیج از موج موی‌‌ات مویه‌خوان است و خزر در بغض

صدای گریه‌هایت را گلوی آستین‌ خورده

 

لبت را بسته زیبایی، صدایت سِحر در زنجیر

دو چشمت مست خواب و دامنت دریایِ چین‌خورده

 

تو را بی‌درد و عاشق‌پیشه و خوشحال می‌خواهم

وطن! ای زخم‌های بی‌نهایت بر جبین خورده

 

 

 

از : مرتضی خدایگان

 

ادامه مطلب
+

و ما آنگاه روی دوش هم آرام خوابیدیم

و ما آرام مثل بره هایی رام خوابیدیم

 

برای “عین” و” شین “و “قاف” الفبا را تکان دادیم

بدون اعتنا به “عین” و” قاف ” و “لام” خوابیدیم

 

شبیه بادبادک های تنها از نخ افتادیم

شبیه کفترانی مرده روی بام خوابیدیم

 

دو تا ماهی شدیم و تورهامان را به سر کردیم

دو تا ماهی که بر قلابِ ناآرام خوابیدیم

 

دو تا قمری شدیم و سقف هامان را صدا کردیم

میان نعره های مرگ بر صدام خوابیدیم

 

دو تا پیچک شدیم و چوبه های خونی هم را

بغل کردیم و پیش از لحظه ی اعدام خوابیدیم

 

دو تا کودک شدیم و روزِ بی بازی کتک خوردیم

بدون کشف جادوی شباهنگام خوابیدیم

 

دو تا شاعر شدیم و زندگی بی آرزومان کرد

دو تا شاعر که در این شعر نافرجام خوابیدیم

 

شهیدانی شدیم و ناممان از کوچه ها خط خورد

شهیدانی که در این قطعه ی گمنام خوابیدیم….

 

 

از : حامد ابراهیم پور

 

نه خود اندر زمین نظیر تو نیست

که قمر چون رخ منیر تو نیست

 

ندهم دل به قد و قامت سرو

که چو بالای دلپذیر تو نیست

 

در همه شهر ای کمان ابرو

کس ندانم که صید تیر تو نیست

 

دل مردم دگر کسی نبرد

که دلی نیست کان اسیر تو نیست

 

گر بگیری نظیر من چه کنم

که مرا در جهان نظیر تو نیست

 

ظاهر آنست کان دل چو حدید

درخور صدر چون حریر تو نیست

 

همه عالم به عشقبازی رفت

نام سعدی که در ضمیر تو نیست

 

 

 
از : سعدی علیه الرحمه

ادامه مطلب
+

روز وصلم قرار دیدن نیست

شب هجرانم آرمیدن نیست

 

طاقت سر بریدنم باشد

وز حبیبم سر بریدن نیست

 

مطرب از دست من به جان آمد

که مرا طاقت شنیدن نیست

 

دست بیچاره چون به جان نرسد

چاره جز پیرهن دریدن نیست

 

ما خود افتادگان مسکینیم

حاجت دام گستریدن نیست

 

دست در خون عاشقان داری

حاجت تیغ برکشیدن نیست

 

با خداوندگاری افتادم

کش سر بنده پروریدن نیست

 

گفتم ای بوستان روحانی

دیدن میوه چون گزیدن نیست

 

گفت سعدی خیال خیره مبند

سیب سیمین برای چیدن نیست

 
از : سعدی علیه الرحمه

ادامه مطلب
+

وا می کنم با بوسه قرآن لبانت

تا بشنوم انا فتحنا از زبانت

 

مستی چشمان شما ذاتی ست یا نه

جام شراب افتاده توی سرمه دانت

 

بر تا موهایت بزن دستی که از شوق

دل می شود هر گوشه ای جامه درانت

 

شاید خدا قسمت کند روزی خصوصی

چشمم ملاقاتی کند با گیسوانت

 

من کهنه سربازی که مفقودالاثر شد

در نقشه ی جغرافیای بازوانت

 

 

 

از : هادی باباقصابها

 

ادامه مطلب
+

برای روی تو ای مه نقاب لازم نیست

اگر تو کنی جلوه آفتاب لازم نیست

 

نفوذ عشق نگه کن که شیخ کهنه پرست

نوشته تازه که شرعاً حجاب لازم نیست

 

ایالت دل عشاق در حمایت تو است

به ملک خویش دگر انقلاب لازم نیست

 

ز من گذشتن از جان مگر نمی خواهی

به چشم! این همه دیگر عتاب لازم نیست

 

اگر به ملک دلم داده ای تو استقلال

پس این مشاوره با شیخ و شاب چیست

 

من از ستیزه چشم تو جان نخواهم برد

برای کشتنم این جان شتاب لازم نیست

 

تو خود به فتوی جمهور عاشقان، شاهی

دگر مناقشه در انتخاب لازم نیست

 

بخور تو خون دل دردمند لاهوتی

دگر به آتش رویت کباب لازم نیست

 

 

 

از : ابوالقاسم لاهوتی

 

بس که همپایش غم و ادبار می آید فرود

بر سر من عید چون آوار می آید فرود

 

می دهم خود را نوید سال ِ بهتر ، سالهاست

گرچه هر سالم بتر از پار می آید فرود

 

در دل من خانه گیرد ، هر چه عالم را غم است

می رسد وقتی به منزل ، بار می آید فرود

 

رنگ راحت کو به عمر ، -این تیر پرتاب اجل- ؟

می گریزد سایه ، چون دیوار می آید فرود

 

شانه زلفش را به روی افشاند و بست از بیم چشم

شب چو آید ، پرده خمّار می آید فرود

 

بهر یک شربت شهادت ، داد یک عمرم عذاب

گاه تیغ مرگ هم دشوار می آید فرود

 

وارثم من تخت ِ عیسی را ، شهید ثالثم

وقت شد، منصور اگر از دار می آید فرود

 

بر سر من عید چون آوار می آید ، امید !

بس که همپایش غم و ادبار می آید فرود

 

 

 

از : مهدی اخوان ثالث

 

ما گدایان خیل سلطانیم

شهربند هوای جانانیم

 

بنده را نام خویشتن نبود

هر چه ما را لقب دهند آنیم

 

گر برانند و گر ببخشایند

ره به جای دگر نمی‌دانیم

 

چون دلارام می‌زند شمشیر

سر ببازیم و رخ نگردانیم

 

دوستان در هوای صحبت یار

زر فشانند و ما سر افشانیم

 

هر گلی نو که در جهان آید

ما به عشقش هزاردستانیم

 

تنگ چشمان نظر به میوه کنند

ما تماشاکنان بستانیم

 

تو به سیمای شخص می‌نگری

ما در آثار صنع حیرانیم

 

هر چه گفتیم جز حکایت دوست

در همه عمر از آن پشیمانیم

 

سعدیا بی وجود صحبت یار

همه عالم به هیچ نستانیم

 

 

از : سعدی

 

ادامه مطلب
+

ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار

ببر اندوه دل و مژده دلدار بیار

 

نکته‌ای روح فزا از دهن دوست بگو

نامه‌ای خوش خبر از عالم اسرار بیار

 

به وفای تو که خاک ره آن یار عزیز

بی غباری که پدید آید از اغیار بیار

 

گردی از رهگذر دوست به کوری رقیب

بهر آسایش این دیده خونبار بیار

 

شکر آن را که تو در عشرتی ای مرغ چمن

به اسیران قفس مژده گلزار بیار

 

روزگاریست که دل چهره مقصود ندید

ساقیا آن قدح آینه کردار بیار

 

 

 

از : حافظ

 

ادامه مطلب
+

من درختی کلاغ بر دوشم، خبرم درد می کند بدجور

ساقه تا شاخه ام پر از زخم است، تبرم درد می کند بدجور

 

من کی ام جز نقابی از ابهام؟ درد بحران هویت دارم

یک اشاره بدون انگشتم، اثرم درد می کند بدجور

 

جنگجویی نشسته بر خاکم، در قماری که هر دو می بازیم

پسرم روی دستم افتاده، سپرم درد می کند بد جور

 

مثل قابیل بی قبیله شدم، بوی گندم گرفته دنیا را

بس که حوا هوایی اش کرده، پدرم درد می کند بدجور

 

هرچه کوه بزرگ می بینی، همگی روی دوش من هستند

عاشقی هم که قوز بالا قوز، کمرم درد می کند بدجور

 

تو فقط صبر می کنی تجویز، من فقط صبر می کنم یکریز

بس که دندان گذاشتم رویش، جگرم درد می کند بدجور

 

بستری کن مرا در آغوشت، با دو نخ شعر و این هوا باران

مرغ عشقی بدون همزادم، که پرم درد می کند بد جور

 

برسان قرص بوسه – اورژانسی – قرص یک ور سفید و یک ور سرخ

برسان نشئه ای ز لب هایت، که سرم درد می کند بدجور

 

 

 

از : مرتضی خدایگان

 

ادامه مطلب
+

خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی