امروز :چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۲۰۰۹

من درختی کلاغ بر دوشم، خبرم درد می کند بدجور

ساقه تا شاخه ام پر از زخم است، تبرم درد می کند بدجور

 

من کی ام جز نقابی از ابهام؟ درد بحران هویت دارم

یک اشاره بدون انگشتم، اثرم درد می کند بدجور

 

جنگجویی نشسته بر خاکم، در قماری که هر دو می بازیم

پسرم روی دستم افتاده، سپرم درد می کند بد جور

 

مثل قابیل بی قبیله شدم، بوی گندم گرفته دنیا را

بس که حوا هوایی اش کرده، پدرم درد می کند بدجور

 

هرچه کوه بزرگ می بینی، همگی روی دوش من هستند

عاشقی هم که قوز بالا قوز، کمرم درد می کند بدجور

 

تو فقط صبر می کنی تجویز، من فقط صبر می کنم یکریز

بس که دندان گذاشتم رویش، جگرم درد می کند بدجور

 

بستری کن مرا در آغوشت، با دو نخ شعر و این هوا باران

مرغ عشقی بدون همزادم، که پرم درد می کند بد جور

 

برسان قرص بوسه – اورژانسی – قرص یک ور سفید و یک ور سرخ

برسان نشئه ای ز لب هایت، که سرم درد می کند بدجور

 

 

 

از : مرتضی خدایگان

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی