کتاب مروری بر شعر غنایی فارسی حاصل پژوهش و قلمی سرکار خانم زرینتاج واردی، استاد دانشگاه شیراز است و ویراستاری آن را الهام خواستخدایی به عهده داشته است.
نویسنده در ابتدای کتاب، شعر غنایی را یکی از جذابترین گونههای ادبی جهان میداند که همپای شکلگیری عواطف و احساسات بشر خلق شده و معتقد است تا زمانی که نبض زندگی بتپد، شعر غنایی ادامه خواهد داشت؛ چرا که موضوع آن، غم و شادی است، و این دو در هر مکان و زمان، قرین و ملازم وجود انسان هستند
در ابتدای این اثر، نخستین نشانههای شعر غنایی در ایران مربوط به زمان پارتها و مادها معرفی شده و با بیان سیر تحول آن در گذر تاریخ، به رابطۀ مستقیم رشد کیفی شعرغنایی با مدنیت و ارتقای جامعه، اشاره میشود؛ رابطهای که همگام با شکلگیری جوامع و ترقی آنها، سیر صعودی داشته است.
واردی، در تبیین ادامۀ رشد شعر غنایی، قرن ششم را زمانی میداند که شعر غنایی فارسی به یکی از کاملترین مراحل تحول و بالندگی خود میرسد و این سیر ترقی تا قرن هشتم رو به تزاید است. به اعتقاد نویسنده، ریشۀ این تحولات را باید در مسائل تاریخی، اقلیمی، مذهبی و جامعهشناختی جستوجو کرد.
از دیدگاه این کتاب، نخستین تشعشعات تجلی شعر غنایی در قرن ششم، در اشعار سنایی بود و پس از او انوری، خاقانی، نظامی، عطار، مولوی و عراقی هرکدام به نورانیت این فضا پرتوهایی طلایی افزودند تا اینکه خورشید وجود سعدی و حافظ به طلوع نشست و از اینجا بود که قرنهای ششم تا هشتم هجری یکی از زیباترین فرازهای شعر غنایی فارسی شد؛ دورهای که تا هنوز هیچ عهدی نتوانسته است با آن لاف همسنگی زند.
کتاب «مروری بر شعر غنایی فارسی از قرن ششم تا هشتم هجری قمری» در ۱۴ فصل با این عناوین تدوین شده است: تعریف شعر غنایی؛ شعر غنایی و سایر گونههای ادبی؛ تاریخچۀ ادب غنایی جهان؛ تاریخچۀ شعر غنایی در ایران از بدو پیدایش تا ابتدای قرن ششم؛ اوضاع ایران در قرن ششم؛ اوضاع ایران در قرن هفتم؛ اوضاع ایران در قرن هشتم؛ معرفی شاعران غناییگوی قرن ششم تا هشتم؛ قالبهای شعر غنایی؛ انواع شعر غنایی؛ مضامین شعر غنایی فارسی؛ عناصر در شعر غنایی فارسی؛ ویژگیهای صوری شعر غنایی در قرنهای ششم تا هشتم و زیباییشناسی معنوی.
کتاب: مروری بر شعر غنایی فارسی از قرن ششم تا هشتم هجری قمری
تالیف: دکتر زرین تاج واردی
انتشارات: تخت جمشید
منبع : خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)
- مقاله
- ۱۷ فروردین ۱۴۰۳
در این مطلب به معرفی کتاب کلیات سعدی اهوازی می پردازیم. خواندن این کتاب برای عاشقان حضرت سخن سعدی علیه الرحمه توصیه می شود.
اینکه یک قاب از زندگیمان چگونه میتواند پس از سالها همراه ما بماند و ما را در مقابل خودش متوقف کند، میتواند دلایل متعددی داشته باشد. دلایلی که گاهی با خیره شدن به آن قاب شاید اندکی آشکار شوند شاید هم نه! … تابستان سال اولی که ساکن کوی سعدی شده بودیم همان تابستانی بود که در آن روبرتو باجیو داشت یکتنه ایتالیا را در آمریکا قهرمان جهان میکرد. تابستانی که برای ما داغتر از همیشه بود. برای من و فارس و بهنام و عادل چینکو.
کتاب کلیات سعدی اهوازی در سه باب سعدی، بوستان و گلستان تنظیم شده است.
در باب سعدی میخوانیم: «فرض کنید در یک بعد از ظهر تابستانی دلچسب به نمایشگاه عکس یا نقاشی آرتیست مورد علاقهتان رفتهاید. فرض کنید بیشتر کارهای او را دوست دارید و با لذتی وافر قابها را چندباره نگاه میکنید. اما خودتان هم نمیدانید چرا وقتی از یکی از قابها عبور میکنید میل دارید دوباره به سمت آن بازگردید و متوقف شوید. حتی وقتی دارید سایر قابها را هم نگاه میکنید تصویر آن قاب خاص تماشای شما را مخدوش کرده است. نمی توانید متمرکز شوید. مدام ردی از آن تصویر روی باقی آثار خودنمایی میکند. انگار در آن گیر افتادهاید. با اینکه تازه از تماشای آن فارغ شده اید و تنها به اندازه ی دو یا سه قاب از آن فاصله گرفته اید دوست دارید دوباره بازگردید و روبروی آن بایستید. امکان دارد حتی وقتی به خانهتان بازگشته اید یا حتی چند روز بعدش هنوز این متوقف شدن در شما و با شما باقی بماند بدون آنکه دلیل خاصی برایش داشته باشید اینکه یک قاب از زندگیمان چگونه میتواند پس از سالها همراه ما بماند و ما را در مقابل خودش متوقف کند، می تواند دلایل متعددی داشته باشد. دلایلی که گاهی با خیره شدن به آن قاب شاید اندکی آشکار شوند شاید هم نه بیایید به این قاب خیره شویم.»
در باب بوستان میخوانیم: «گاهی آنچه را که به خاطر میآورم انگار ابرها برایم گفتهاند. ابرها همیشه قصه نمیگویند. شرایطش باید مهیا باشد بلایی سر یک قصه میآورند که هیچ راوی رندی هم نمیتواند آنگونه قصه را تعریف کند. با آنکه داستان را میدانیم اما انگار برای بار اول است که میشنویمش چند شب پیش ابرها برایم قصهای گفتند که نمیشناختمش با اینکه میدانستم برای من خیلی هم غریبه نیست. بگذارید کمی شرایطش را بهتر برایتان بگویم فرض کنید در شبی پاییزی توی کیسه خوابتان دراز کشیده اید زیر آسمان پاک و مهتابی کوهستان، کنار دریاچه ای که از آب برفهای همان ارتفاعات متولد شده و خیره شده اید به صف کومولوسهایی که جلوی هلال کامل ماه بازی میکنند و از جنوب غربی به سوی شمال شرقی میروند فرض کنید چند ساعت قبل از آن هم غذایی سمی خوردهاید و بعد همه اش را آورده اید بالا خالی و پاک هستید اما توان انجام هیچ کاری را ندارید جز تماشای آسمان صف کومولوسها به راه می افتد و تکه تکه از هم جدا میشود دو دایناسور عظیم الجثه متولد میشوند یکی با سر خرس و دیگری با سر یک مگس که به همان اندازه سر خرس است. بعد ناگهان دایناسور سرمگسی به زنی بدل میشود که کودکش را در آغوش گرفته و میخواباند.»
در باب گلستان میخوانیم: «فرض کنید دوست داشتن قطعهای خام و نتراشیده از چوب درخت «راش» باشد که روی میز کار شما قرار گرفته است. فرض کنید روی میز کار شما تیغهای فولادی و بُران کنار دوست داشتن دراز کشیده و منتظر است تا شما سلاخی چوب راش را آغاز کنید. برای من فهم بسیاری از مقولات زندگی دشوار و گاهی ناممکن است. همه چیزها را باید به قطعات بسیار ساده و کوچک تقسیم کنم تا شاید بتوانم اندکی آنها را درک کنم.کند ذهنم نادانم جاهلم بر امورات زندگی میدانم اما این فهم حداقلی را هم انگار تا هر چیزی را به بنیادی ترین سلولهایش تجزیه نکنم نمیتوانم داشته باشم چیزها برایم زیادی فربه و شلوغ اند. باید خلاصه و خلوت شوند برای همین همیشه توی دستهایم تیغههایی بلند و فولادی دارم برای هرس اضافات.هر چیز اضافاتی که بود و نبودشان حداقل برای من فرقی ندارد سلاخی میکنم و دور میریزم. شاید این گونه بتوانم به راز آن چیز نزدیک شوم رازی که شاید بتواند جوهره ی فهم آن چیز باشد. این روزها اما زمان تراشیدن دوست داشتن» است. تیغه ی فولادی را محکم توی مشت میفشارم و کار را شروع میکنم.»
کتاب : کلیات سعدی اهوازی یا با من به مغولستان بیا
تالیف: مهدی ربی
انتشارات : نشر مرکز
منبع : خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)
- مقاله
- ۱۲ فروردین ۱۴۰۳
گتسبی بزرگ، نام رمانی است که نویسنده ی شهیر آمریکایی، اف. اسکات فیتزجرالد در سال ۱۹۲۵ به رشته ی تحریر درآورد. کتاب گتسبی بزرگ، داستان شخصیت هایی را روایت می کند که در شهری خیالی به نام «وست اگ» در تابستان سال ۱۹۲۲ زندگی می کنند. داستان عمدتا، به میلیونری جوان و اسرارآمیز به نام جی گتسبی و عشق آرمانی و بی حد و حصر او به دختری زیبا به نام دیزی بوکانن می پردازد.
گتسبی بزرگ که مهم ترین اثر به جای مانده از فیتزجرالد به حساب می آید، به موضوعاتی چون زوال، آرمان گرایی، مقاومت در برابر تغییر، تحول اجتماعی، افراط و تفریط پرداخته و دوره ای تاریخی و مهم در تاریخ آمریکا موسوم به «عصر جاز» را به تصویر می کشد. فیتزجرالد، ایده ی داستان را از مهمانی هایی به دست آورد که در خلال بازدید از ساحل شمالی لانگ آیلند در آن ها شرکت کرده بود. او در سال ۱۹۲۳ طرح داستانی کتاب را شروع کرد و درباره ی این رمان گفته است: «می خواستم چیزی جدید خلق کنم؛ چیزی خارق العاده، زیبا، ساده و با طرحی منسجم.»
در زیر یادداشت کوتاهی از مصطفی انصافی را می خوانیم که دربارهی گتسبی بزرگ در سایت انجمن رمان ۵۱ منتشر کرده است:
تی. اس. الیوت درباره اش می گوید: «این کتاب نخستین گامی است که داستان نویسی آمریکایی بعد از هنری جیمز برداشته است.» ماکسول پرکینز خطاب به نویسنده می گوید: «فکر می کنم از همه لحاظ حق داشته باشی به این کتاب فخر کنی.» گرترود استاین هم از «شادی اصیلی» سخن گفته که با خواندن این کتاب نصیبش شده. اینها البته گوهرشناسان آن دوره بودند و در حقیقت کتاب، چه در عالم نقد و نظر و چه در عالم پول و فروش، تا سالها بعد با استقبال گرمی روبهرو نشد. گتسبی بزرگ، یکی از مهمترین رمانهای قرن بیستم، نتوانست برای نویسندهاش، اسکات فیتزجرالد، که برای چاپ داستانهای کوتاهش یکهزار تا چهارهزار دلار حقالتألیف دریافت میکرد، از لحاظ مالی سودآوری داشته باشد. اما او را پس از مرگ زودهنگامش در ۱۹۴۰ به چنان درجهای از اعتبار رساند که هنوزاهنوز از او به عنوان یکی از بهترین نویسندگان جهان یاد میکنند.
گتسبی بزرگ روایت یک عاشقانهی تلخ و تراژیک است در بستر نخستین سالهای پس از جنگ جهانی اول و آمریکایی که دارد رشد اقتصادی قابلتوجهی را تجربه میکند. در این سرزمینِ فرصتهایی طلایی، همه تلاش میکنند به رفاه و خوشبختی و موفقیت برسند و به طبقهی اشراف بپیوندند، بی آنکه بدانند جامعهی میزبان سخت میپذیردشان. اینگونه است که جی. گتسبی (که به نظر میرسد از فرصتهای طلاییاش بهترین استفاده را کرده و حالا از اشراف است) و مرتل ویلسون (که با ارتباط با تام بیوکَنِن دارد تلاش میکند موقعیت جدیدی برای خود دستوپا کند)، با درگیر شدن در رابطهی عاطفیای که یک سر آن اشرافیتِ اصیل است، قربانیانِ اصلیِ نقضِ مرزهای طبقاتی هستند. آنها به بشارتی که جیمز تراسلو آدامز چند سال بعد نام «رؤیای آمریکایی» به آن داد، امید بستند و شکست خوردند. نیک کاراوِی (راوی) دربارهی گتسبی میگوید: «راه درازی را پیموده بود تا به این چمن آبیفام رسیده بود و لابد رؤیایش آنقدر نزدیک به نظر میرسید که بعید بود آن را به چنگ نیاورد.»
حالا از گتسبی بزرگ، علاوه بر ترجمهی خوب شادروان کریم امامی، ترجمهی درخشان رضا رضایی را هم داریم.
- مقاله
- ۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۱
مقدمه:
شیطان لئو تولستوی اولین اثریست که از من از این نویسنده خواندم، در نتیجه حکم کلی برای همهی آثار او کاری پر خطا به نظر می رسد اما برداشت های شخصی همیشه پر خطا و قابل اصلاح هستند. در کتاب شیطان همچون اکثر آثار تولستوی رنگ مایهای از زندگی شخصی خود نویسنده به چشم می خورد. مثال برای این موضوع تلاش تولستوی برای حفظ و جان بخشیدن به کشاورزانی است که برای پدرش کار میکردند، پدری که مرده و ثروتی که مانده. رابطه قبل از ازدواج تولستوی که در زندگی مشترکش تا همیشه یک موضوع مورد بحث بوده و اختلافاتی به وجود آورده و وجود همان دختر یا فرزند احتمالی تولستوی ـ گرچه هیچ گاه این را نپذیرفت ـ در اطراف محل زندگی خود او با همسرش و …
لازم است در همین ابتدا نسبت به خواندن ادامه مطلب این هشدار را بدهم که خطر لو رفتن داستان شما را تهدید می کند.
خلاصه داستان:
یوگنی در شرایط خوبی به سر میبرد و به واسطه کلان ثروت خانوادهاش در اوضاع خوبی است. او یک برادر بزرگتر دارد که افسر گارد سوار است و پدر مادری که با ریخت و پاش فراوان زندگی اشرافی دارند. پدر یوگنی میمیرد. ثروت آنها جای تردید داشت و حالا دلیل آن مشخص میشود بدهی های زیاد پدر و مباشری که جز بستن بار خودش کار دیگری نکرده است. یوگنی تصمیم میگیرد با مادرش به ملک اجدادی بروند و همچون پدربزرگش آنجا را اداره کند و بدهی های پدرش را بدهد او راه سختی را انتخاب میکند و در آن موفق است.
حالا که اوضاع اندکی روی روال افتاده احساس نیاز شدیدی به یک زن می کند. او که دیگر مثل قبل نمی توانسته با زنها باشد و حالا در آن روستا آنقدر بروبیا داشته که نمی تواند با هر کسی چون گذشته بخوابد و لذت ببرد. او به واسطه یکی از اهالی روستا زنی روستایی (استپانیا) را پیدا میکند که شوهرش در شهر کار میکرده و خود به این کار (معشوقه بودن) علاقه داشته است. یوگنی و استپانیا و هر از چندگاهی قراری می گذاشتند و کار خود را میکردند و او پولش را میگرفت تا قرار بعدی. خب این مشکل هم حل شد. حالا او می خواهد ازدواج کند با دختری معمولی و پایینتر از سطح خانوادگیاش، دوست داشتنی که با مرور زمان و محبت های بی اندازه و گاهی غلو شده لیزا تبدیل به دوست داشتنی عمیق و زندگی ایده آل برای یوگنی میشود. استپانیا؟ مدتهاست که دیگر جایی نداشته و فراموش میشود. بعد از یک بار سقط جنین حالا لیزا دوباره حامله بود و یوگنی کنترل اوضاع املاک و بدهی ها را به دست گرفته بود. او با مادرش که ساختمان بغلی آنها بودند و مادرزنش که به بهانه حاملگی دخترش آنجا لنگر انداخته بود و جز نیش و کنایه کاری نمیکرد زندگی می کردند. لیزا برای کمک به کارگرانش ۲ نفر دیگر را میگیرد تا امارت را تمیز کنند و استپانیا یکی از آنهاست. یوگنی او را می بیند و آتشی در جانش روشن می شود و خوشبختی پر می کشد.
او ناچار میباید چارهای بیاندیشد. خودش را به هر راهی می زنند تا آرام بگیرد اما آتش هوس در آغوش کشیدن دوباره دخترک درمان ندارد. چند روزی جمع میکنند و با خانوادهاش به سفر میرود و آرام میگیرد بر می گردد و دوباره روزگار جنون با دیدن استپانیا آغاز میشود. باید زنش را رها کند تا زندگی و فرزند تازه به دنیا آمده آش به همراه تمام اعتبارش به باد رود؟! یا اینکه باید دخترک را از سر بیرون کند؟ همان قدر که اولین ممکن نبود دومی هم نمیتوانست رخ دهد. باید زنش را بکشد؟ به چه گناهی؟ بله باید دخترک را بکشد تا آتش خاموش شود. اما میشود؟ پس باید خودش را میکشد؟ خودش و شیطان درونش که او را به جنون رسانده اند. اینجا دو پایان داریم خودش را میکشد یا دخترک را؟ که فرجام هر دو یکی است، نابودی …
براستی اگر یوگینی را هنگام ارتکاب این جنایات دیوانه بشماریم همه مردم را باید دیوانه بدانیم و دیوانه تر از همه بیتردید کسانی هستند که در دیگران آثار جنونی را میبینند که در خود نمی بینند.
نحوه روایت داستان:
کتاب با آیهای از انجیل شروع می شود. آیهای که هر آنچه اتفاق میافتد درون خود دارد. جامعه مسیحی و معتقد و ذهنهای سنتی و بستهای که این داستان را رقم میزنند. تمام روایت با جملات کوتاه گفته شده و به ندرت جملات طولانی در آن دیده میشود. نثر آن ساده است و گویی به طور عمر از گفتن جملات تاثیر گذار و قصار خودداری کرده است. تولستوی در بخش اول داستان در صفحه ابتدایی در حدود ۱۰ خط شخصیت اصلی داستان را به خوبی معرفی می کند اطلاعاتی که ما به دست میآوریم شامل وضعیت مالی وی، خانواده، تحصیلات، وضعیت شغلی برادرش و معرفی مختصر آن نوع و شیوه زندگی خانوادگی و معرفی مباشری که گویا شروع تحول زندگی یوگنی از اوست و ناگهان ما را در داستان پرت میکند. ـ پس از مرگ پدر معلوم شد بدهیهایشان سر به جهنم میکشد ـ تولستوی در ادامه ما را با چالشهای یوگنی و تنها بودنش در این راه مواجه میکند. رابطه نچندان خوبش با برادر و مادری که یک عمر در آسایش و با ولخرجی زندگی کرده اند. و بخش اول را با توصیف ظاهر و روان یوگنی به پایان می برد. او در یک بخش ۳ صفحه ای هر آنچه اطلاعات نیاز داریم تا خودمان را وارد داستانش کنیم به ساده ترین روش ممکن در اختیارمان می گذارد . تولستوی تا اینجای کار ما را در فضای دیگری جلو میبرد و ناگهان در بخش سوم موضوع اصلی و دغدغه اصلی یوگنی را مطرح میکند. باز هم به نظر من این کاری است که او در تمام کارهایش میکند. به آرامی مخاطب را وارد فضای داستانی می کند و ناگهان پرتش می کند سر اصل مطلب. اصل مطلبی که حتی قابل حدس هم نبود تا آن زمان که درونش پرتاب میشوی. شگفت انگیز است.
حال ما با چالش جدید پیش می رویم تا به نقطه تازهای از داستان برسیم. یوگنی می خواهد ازدواج کند. این قسمت از داستان میتوانست بسیار قدرتمند و پر طول و تفسیر باشد. حتی میتوانست یک اوج در روایت کردن باشد. اما تولستوی آن را اینگونه مطرح می کند: چرا یوگینی لیزا را برای نامزدی انتخاب کرد؟ چنان که هیچ وقت نمی توان به درستی دانست که چرا مردی این و نه آن زن را به همسری برمی گزیند ؟ و همین دو خط از آنچه گفتم قدرتمندتر و شگفت انگیز تر بود بیش از این وارد جزئیات داستان و روایت نمی شوم و همین شگفتی را بارها و بارها من نمی نویسم اما شما بخوانیدش. داستان دو روایت پایانی دارد که نتیجه هر دو نیم صفحه ثابت با جملات ثابت است
برداشت شخصی:
تولستوی روایت می کند چنانکه گویی با دقتی وصف ناشدنی همه زوائد آدمها و توصیف هایش را جدا کرده و فقط اصل مطلب را می گوید. او شخصیت های داستانش را طوری وارد میکند که تو گمان می کنی از اول آن گوشه ایستاده بودند و تولستوی فقط صدای شان کرده است. آنقدر ظریف این کار را میکند که هیچ تلاشی اضافه برای ساختن آن کاراکتر در ذهنت نمی کنی او به مرور و در طول روایت به پرداختن شخصیت ها تن می دهد اما همچنان تا جایی که نیاز است و نه بیشتر تولستوی در کتاب شیطان بستری می سازد تا شیطان را راه بدهد، با او جدال میکند و در نهایت آن را نابود میکند اما به قیمت نابودی شخصیت اصلی داستانش. شیطان داستان تولستوی از یوگنی و خود تولستوی و همه خواننده های آن قویتر است چراکه در پایان هر دو روایت می گوید اگر آثار جنون را در یوگنی دیدید و در خود ندیدید از آن دیوانه ترید. شیطان شما قوی تر است!
کتاب:
شیطان
اثر لئو تولستوی
ترجمه سروش حبیبی
نشر چشمه
متن به قلم سارا محمدزاده
- مقاله
- ۱۰ بهمن ۱۳۹۹
تهران دال بی انتها
پرفرومنس آرتی به نام شعر اجرایی
محمد آزرم – پرفورمنس آرت، هنری ست بینارشته ای که در حضور مخاطبان شکل می گیرد و می تواند براساس متنی قبلی یا به صورت بداهه و اتفاقی باشد. حتی می توان برای رخداد خود به خودی آن زمینه سازی کرد. پرفورمنس آرت می تواند دعوتی ضمنی از مخاطبان برای مشارکت باشد یا صرفاً با مشارکت آنان شکل بگیرد؛ اما چهار جزء پیوسته دارد: زمان، فضا، بدن و کنش اجرا. به بیان دیگر، حضور در محیط اجرا و ارتباط بین کنش اجراگر یا اجراگران و مخاطبان لازمه ی پرفورمنس آرت است که در مدت زمان اجرا رخ می دهد.
پرفورمنس آرت مفهومی اساساً رقابتی ست: هر تعریف واحدی از آن بیانگر به رسمیت شناختن کابردهای رقیب است. همچون مفاهیمی مثل “دموکراسی” یا “هنر” که سازنده ی اختلاف نظر با خود است. [۱]
معنای این اصطلاح به سنت های پست مدرن در فرهنگ غرب مربوط می شود که از اواسط سالهای دهه ۶۰ تا ۷۰ میلادی از مفاهیم هنر بصری با رویکرد به دیدگاه های «آنتونن آرتو»؛ «جنبش دادا»؛ «جنبش موقعیت گرایان»؛ «جنبش میان رسانه ای فلوکسوس»؛ «هنر چیدمان» و «هنر مفهومی»، مشتق شده است. پرفورمنس آرت به عنوان آنتی تز تئاتر تعریف شد تا هنر محافظه کار و هنجارهای فرهنگی را به چالش بکشد. پرفورمنس آرت برای مخاطبان تجربه ای مطلوب؛ گذرا و معتبر در رویدادی تکرارناشدنی ست که نمی توان آن را ثبت یا خریداری کرد. [۲]
این که چطور می توان مفاهیم هنرهای تجسمی و هنرهای نمایشی را در پرفورمنس آرت به کار برد، بحث گسترده ای ست؛[۳] اما هنر پرفورمنس همراه با مخاطبانش به راه های جدید و نامتعارفی برای به چالش کشیدن؛ فراروی از قواعد هنرهای سنتی و ارائه تعریف های جدید از چیستی هنر فکر می کند. برای ملموس شدن این بحث مثالی می زنم:
«ابتدای میم» پرفورمنس آرت «علیرضا امیرحاجبی» در کتاب فروشی نشر «هنوز» رخداد مهمی در خوانشهای بینانشانهای است. در این پرفورمنس که ایده امیرحاجبی برای خوانش شعر تهران از کتاب شعر «هوم» اثر خود من است، دو آکورد پیاپی تکرار میشوند تا یک قطعه مینیمال شکل بگیرد و همزمان پرفورمر شروع به خواندن کلمات «آدمها» و «ماشینها» از روی ۵۹۴ برگه سفیدی میکند که چیزی روی آنها نوشته نشده است. موسیقی مینیمال این پرفورمنس با القای حس تکرار و یکنواختی، حرکت دست پرفورمر در برداشتن برگههای سفید و بیان کلمات او را پوشش میدهد و فضایی از ملال مکانیکی، خلق میکند. ایده خواندن از روی ۵۹۴ برگه سفیدی که متناظر با تعداد کلمات در متن شعر چاپ شده و نماد همسانی آدم و ماشین است، کنشی ابزورد است که بر بیهودگی فعالیت و کلمات در شهرهایی مثل تهران تأکید دارد؛ هرچند در این پرفورمنس مخاطب با فضایی خلقشده در نظام ارتباطی هنر مواجه است و نه واقعیت شهر تهران.
این اجرا هم، بیانی موسیقایی از شعر تهران ارائه میکند و هم، نشاندهنده حرکتها و کنشهایی است که مابه ازایی رمزگذاریشده در شعر چاپشده ندارد و حاصل شهود هنری اجراگران است. شعر تهران در کتاب «هوم»، اثری است کانکریت و کانسپچوال که از دو کلمه «آدمها» و «ماشینها» بافتی تصویری در صفحات کتاب پدید آورده و با القای مفاهیم تکرار و خستگی، چشمان خواننده را معطوف به خود میکند.
این تهرانِ زبانی هرگز قصد بازنمایی واقعیت شهر تهران را ندارد و با در پرانتزگذاشتن آدمها و ماشینها و حذف سایر مظاهر شهر، عملی پدیدارشناختی صورت میدهد تا تهران زبانی شده، به این دو مفهوم تقلیل یابد. سطر پایانی این شعر در کتاب، بیرونرفتن از پرانتز پدیدارشناختی و بیان خوداندیشی و خودآگاهی شعر است: تهران فقط جای تأسف دارد. بهعبارتی، فقط «تأسف» میتواند فاصله بین آدمها و ماشینها را در صفحات کتاب پر کند. در پرفورمنس ابتدای میم، این سطر پایانی غایب بود و به جای آن حیرت و توجه مخاطبان حاضر که خود بخشی از پرفورمنس بودند، جلبنظر میکرد. شاید اگر این فضای حیرت به مخاطبان القا نمیشد، با پرفورمر در بیان کلمات همراهی میکردند؛ یا حتی با بیان کلماتی دیگر، همسانی آدم و ماشین را نقض میکردند؛ اما تکرار ریتم موسیقی مینیمال و کلمات پرفورمر مثل وردی فضا را تخدیر کرده بود و این فضای مشترک ماشینگرایی و صوفیگرایی است.
این پرفورمنس، هم اجرائی با دقت بینظیر از شعر تهران است و هم تفسیر و ترجمهای بینانشانهای، فعال و مستقل از آنکه قائم به گفتار شعر نیست اما معناهایی را که در رفتار شعر پنهان است، با گذر از حدود متن چاپشده، آشکار میکند و خود به اثری با معناهای ضمنی بسیار تبدیل میشود. توجه به این نکته حائز اهمیت است، چراکه مخاطبان پرفورمنس لزوما خوانندگان شعر چاپشده در کتاب نیستند و نباید برای حسی که به آنها القا میشود، نیازی به پیشزمینه داشته باشند.
من در تجربه ای دیگر از شعر تهران و دو شعر دیگر از کتاب «هوم» در گالری دنا اجرایی متفاوت داشتم؛ این اجرا گروهی و تعاملی بود. سه شعر دیداری- مفهومی کتاب هوم یعنی «خواب دیدن» با بیانی آبستره، «تهران» با بیانی مینیمالیستی و «Codecod» که شعرعکسی با یک نظام تصویری قراردادی مبتنی بر نظام زبان است، هرکدام به مدت ۱۷ دقیقه اجرا شد. ۱۷ عدد اول است یعنی تنها به خودش و یک تقسیم پذیر است مثل فرم که جز به خودش و یک تقسیم نمیشود. ۱۷ ضرب در ۳ میشود ۵۱ یعنی عدد ابجد هوم. در اجرای با هوم، ما در شمایل زمانی این ابجد بودیم. در هر سه قسمت بازیگر پنهان اجرا عدد ۱۷ بود که در زمان، موسیقی و تصویر حضوری تأثیرگذار و بنیانی داشت.
اجرای «خواب دیدن» در حضور مخاطب و در تعامل با او فضایـی خیالی را واقعی کرد که در آن صحنه اجرا، اجراکنندگان و مخاطبان حاضر، خواب دیدن جمعی خود را میدیدند. خوابی که به خودش و یک تقسیمپذیر است مثل اعداد اول. هر عبارت در این اجرا لزوماً همان عبارت چاپی در کتاب هوم نبود و هنگام ادا شدن، لحن و صدای گوینده را با دیگر اصوات و حرکتها میآمیخت. در این اجرا نتهای کشیده و متوالی، اصوات شلوغ و عناصر صوتی اتفاقی مثل صدای مبهم با ضربههای غیرمعمول، خواب جمعی حاضران را پر میکرد و بر دو دیوار گالری شاهد تصویر خطوطی بودیم که از دو طرف کادر بتدریج اضافه میشد و از نیمه اجرا کاسته میشد و در پایان به صفحهای سیاه رسید و در سمت دیگر سالن حرکتهای یوگا ضلع سوم این دو دیوار بود.
در این اجرای شعر، تن حایل شد تا دامنهی زبان گسترده شود؛ چراکه شعر در اجرا همهی آن لایههای پیچیدهی خود را از دست میدهد و از همهی آنچه که ترس از گفتن است فاصله میگیرد؛ به همین دلیل اعتقاد داریم حایل تسهیلکننده است. جاری شدن زبان بدون هیچگونه احساس ترس، تردید، درنگ، بهواسطهی حضور سیال تن در فضا و یا شاید بهتر بگوییم رهایی تن از خود، شکل گرفت. حضور تن و نقش حایلی او باعث شد تا همهی مخاطبان به خواب خود تبدیل شوند. [۴]
شکلهای اجرایی دیگری هم میشد برای تهران در نظر گرفت اما تمهید کلی این سهگانه نشان دادن مفهومی به نام «آزادی هدایت شده» بود که مخاطبان با تکرار عبارتها در محدوده آن ماندند و هر حرکتی هم که انجام دادند صورت دیگری از همین عبارتها بود حتی وقتی اعتراض کردند یا به شوق و هیجان آمدند. اجرای «تهران» آدمها و ماشینهایی را نشان میداد که صداها، فریادها و تصادم بین لحنها و آواهایشان همین دو کلمهای بود که ظاهراً برای متمایز کردن آدمها از ماشینهاست اما اینجا تمامی زبان و حرکتها را به خود تقلیل داده بود. پردازش صوتی ریتمها، در اواسط اجرا صداهای انسانی را به صورت کاملاً شکسته و روباتیک بیان میکرد و بر دو دیوار هم آدمها با ماشینها احاطه شدند و با همنشینی کلمات و همپوشانی آنها آدمهای ماشینی شکل گرفت.
استحالهی آدمها به ماشینها و ماشینها به آدمها از طریق برداشتن مرزهای زمانی و مکانی ممکن است، در واقع، تن بهعنوان حایل به گونهای عمل میکند که زمان کمّی و عینی دنیای بیرون به زمانِ دفعی و یا رخدادی تبدیل شود؛ یعنی اینکه آنچه که تجربهی ما از زمانِ تهران و ماشینها و آدمهای آن است، حالا در فرایندی بیناوابسته که مرزهای بین من و مکان و زمان را برداشته است در آن تجربه میشود؛ پس حایل یک زمان کنشی را به زمانی دیگر انتقال میدهد. اگر نشانهشناسی کلاسیک بر اصل تفاوت و تقابل بنا نهاده شد، نشانه-معناشناسی حایلی بر اصل روابط تعاملی، بیناوابسته و همآمیختهی استوار است. [۵]
اجرای «Codecod» که در کتاب هوم، شعرعکسی هیروگلیفی از تصویرهای مختلف بر اساس الگوسازی از نظام الفبا است؛ باید آن را به صدا و آوای مخاطبان تبدیل میکرد اما با همان آزادی هدایت شدهای که از دو اجرای اول فضای ذهنی حاضران را ساخته بود. در این بخش اجراکنندگان و حاضران به صورت بداههنویسی شروع به نوشتن شعر کردند و بعد از خواندن، نوشتههای خود را روی تصویر بازتاب شده این شعر عکس چسباندند و نتیجه، نشان دادن قدرت عبارتها و فضای دو شعر اجرایی قبلی بود. در اینجا هم موسیقی براساس عدد ۱۷ شکل گرفت و همراه با آن تصاویر ظاهر میشد و از هم میپاشید، تکثیر و ترکیب میشد و در پایان با اوج گرفتن موسیقی با تصویری مواجه شدیم که پایانی نداشت جز خاموشی سیستم و پایان زمان پرفورمنس شعر.
برای آدمهایی که هنوز دلبسته کاغذ هستند، شعر اجرایی غریبهای است که قابل اعتماد نیست. شاید استفاده از کاغذ موجب تصور قطعیت میشود: اقتصاد بیان، ماندگاری، پیچیدگی معناها، فضاهای چاپی و این احساس که با دیدن شعر مثل شنیدن آن میتوان ارتباط برقرار کرد. برای مخاطبی که نمیتواند متن شعری را برای درک جزئیاتش، دوباره ببیند و بخواند، این مفاهیم معناهای دیگری پیدا میکنند. شعر اجرایی ممکن است معناهای خود را از طنین صدا با تأکیدهای زبانشناختی و تمهیدات موزون بگیرد و با حرکت و رفتارهای اجراگر و حتی مخاطبان ترکیب کند اما همین شعر وقتی نوشته شود، با لفاظیهای تزئینی؛ بیان اصوات و آواها و توضیحات رفتارها و رخدادها حشو به نظر میرسد، چرا که شکل تأکیدی کلمات در اجرای زنده در بیشتر موارد روی صفحه زائد و دارای اطناب است. بیشتر شعرهایی که در صفحه نوشته میشوند برای خواندن و بازخواندن نوشته شدهاند و گاهی مثل شعرهای دیداری، شعرهای کانکریت و شعرهای زبانمدار، به تعبیری شکل غلیظی از زبان را نشان میدهند، گاهی هم مثل شعرهای روایی و شعرهای ایماژیستی، زبان بیشتر نقشی واسطهای دارد و شکل رقیقی از آن در صفحه ذخیره میشود. آمار ترجمه شعرهای روایی و شعرهای ایماژیستی به زبانهای مختلف، این گفته را تأیید میکند. اما نوشتن روی صفحه دقیقاً نوشتن برای صفحه نیست. این تصور که همه شعرها یک شکل شفاهی دارند، اشتباه محض است. شعر اجرایی برای حرکت تن ، ارتعاش عصب آوایی انسان و قدرت تخیل او در نظر گرفته شده و نباید با متنی که برای اجرای صحنهای صرفاً روی صفحه نوشته شده، یکی دانسته شود.
- مقاله
- ۱۲ آبان ۱۳۹۵
مروری بر کپسول زمان و چند کتاب دیگر پل آستر
هزارتوی درون
ستاره پارسا - کپسول زمان چهارمین زندگینامهی خودنوشت پل آستر است که در سه بخش «گزارش از درونم»، «دو ضربه به سر» و «کپسول زمان» به بازنمایی ذهن کودکی او و وارسی جغرافیای درونش در انزوا میپردازد. کودکی، نوجوانی و تلاشهای او برای رسیدن به هویت و شخصیتی مستقل آن بخش از زندگی پل آستر است که در این کتاب، یعنی چهارمین خودنوشت خود، برای روایت برگزیده است. کپسول زمان در همراهی با کتاب خاطرات زمستان، که در سال ۲۰۱۲ منتشر شده، نوشته شده است. اما تفاوت این کتاب با کپسول زمان در این است که نویسنده درخاطرات زمستان روایت زندگی فیزیکی خود را بهتصویر میکشد و در کپسول زمان رشد روانی نویسنده از کودکی تا نوجوانی بازنمایی میشود. استفاده از راوی دومشخص برای روایت این زندگینامهی خودنوشت رنگوبویی داستانی به آن داده. در واقع، اگر بخواهیم نگاهی رمانگونه به این کتاب داشته باشیم، بهراحتی میتوانیم شباهتهای بسیاری بین این کتاب، یعنی کپسول زمان، و رمانهای پل آستر و حتی کتابهای دیگری که به عنوان زندگینامهی خودنوشت منتشر کرده است بیابیم. آستر نویسندهای شهودی و درونی است و به همین علت، آثار او عمدتاً خواننده را به یاد کارهای دیگرش میاندازد.
هر بخش از این کتاب را میتوان یادآور یکی از کتابهای نویسندهاش دانست: بخش اول، که دوران کودکی سادهی او را بهتصویر میکشد، یادآور کتاب دفترچهی سرخ اوست که در سال ۲۰۰۱ منتشر شده. این کتاب نوعی خاطرهنویسی است که در چهار داستان، هر یک روایتهایی از خاطرات نویسنده و دوستانش، است. بخش دوم، که پل آستر آن را به شرح دو فیلم اختصاص داده و از آنها با تعبیر «ضربههایی به سر» یاد میکند، رویکردی است که یادآور کتاب دستبهدهان است که در سال ۱۹۹۷ منتشر شده. و بخش سوم نامههایی است که به لیدیا دیویس، عشق دوران جوانی و همسر اولش، نوشته که نشاندهندهی احساسات و زندگی عاطفی او در آن دوره است و به تقلید از نثر میلر.
آنچه در کپسول زمان و تقریباً نیمی از رمانهای پل آستر وجود دارد و آنها را به هم نزدیک میکند بحث هویت است: تمام شخصیتهای رمانهای آستر به دنبال هویت خود ماجراهایی را دنبال میکنند، قهرمانانی که مثل خود او اکثراً نویسندهاند و در واقع، میتوان گفت آستر در هر رمان بُعدی از خود را در معرض اتفاقاتی متفاوت قرار میدهد و رمانی متفاوت مینویسد؛ مثلاً در رمان شهر شیشهای، شخصیت اصلی رمان دانیل کوئین است که مانند بسیاری از قهرمانان دیگر او نویسنده است. او، که نویسندهی رمانهای پلیسی است، پس از یک تلفن عجیب درگیر پروندهی استیلمن میشود و تا جایی پیش میرود که همهی هستی خود را وقف نگهبانی از استیلمن میکند و با دغدغههای اصلی ذهنیاش، یعنی جستوجوی هویت و نوشتن، آشنا میشود. یا در رمان هیولا، بنیامین ساچز بر اثر انفجار یک بمب دستساز به گونهای متلاشی میشود که دیگر قابل شناسایی نیست و سازمان امنیتی در پی کشف هویت اوست. در رمان اتاق دربسته هم راوی داستان دوست دوران کودکی فنشاو است که ناپدید شده و از او نوشتههایی بر جا مانده. آستر در این رمان هم جستوجوی کارآگاهی را به جستوجوی هویت تبدیل میکند. و گونهی دیگری از کشف هویت در رمان ارواح، که دومین کتاب از سهگانهی نیویورکی اوست، خود را نشان میدهد. شخصیتی که در روند جاسوسی در شرایط جدیدی از زندگی قرار میگیرد و در نهایت درمییابد که همسایهای که جاسوسیاش را میکرده در واقع خود اوست.
در تمام این کشف هویتها، نمیتوان نقش اتفاق، تصادف و شانس را نادیده گرفت، چیزی که خود آستر معتقد است داستان را به بعد طبیعی و واقعی زندگی و دنیایی که در آن هستیم نزدیکتر میکند. او خود میگوید: «دنیا پر از وقایع عجیب است. واقعیت از آنچه ما میدانیم بسیار اسرارآمیزتر است و از یک لحظه تا لحظهی بعد هر چیزی ممکن است رخ دهد. امکان دارد باور همیشگی ما نسبت به امور دنیا در لحظهای تغییر کند. به عبارت فلسفی، منظور من تأکید بر قدرت حادثه است»؛ نظیر آنچه در کتاب کپسول زمان تجربه میکنیم: آستر در بخش دوم این کتاب، که آن را به مثابهی ضربهای به سر میداند، دو فیلمی را روایت میکند که در دوران کودکی او نقش بسیار مهمی ایفا میکنند، دو فیلم با حوادث عجیب و اسرارآمیز که نقش اتفاق در آنها بسیار پررنگ است و او را به سمت بزرگسالیای با حوادث و تصادفات و شانسهای دیگر سوق میدهد، فیلمهایی که در خاطرهی کودکی او ماندهاند، خاطره شدهاند، نگاه او را به امور دنیا تغییر دادهاند و تا جایی پیش رفتهاند که سالها بعد به عنوان بخشی مجزا در چهارمین زندگینامهی خودنوشت او بهتفصیل آمدهاند. آستر در بخش اول کتاب معتقد است کودکیاش را بدون حادثه گذرانده، یعنی اتفاقی که به معنای حادثه باشد، اما نمیتواند نقش جدایی پدر و مادر را در شکلگیری آنچه امروز هست نادیده بگیرد. و در نهایت، بخش پایانی کتاب نامههای او به لیدیا دیویس است و بیش از پیش میتوان در آنها به دغدغههای جوانی پی برد که در پی کسب هویتی مستقل تلاش میکند. حتی در جایی از این نامهها به ناراحتی خود مبنی بر اینکه هنوز به آن استقلال و هویتی که میخواهد نرسیده اشاره میکند.
هرچند این کتاب را نمیتوان به طور کامل یک رمان دانست، خواندنش مثل دیگر آثار پل آستر میتواند لذتبخش باشد. میتوانم این کتاب را مخصوصاً به نویسندگان جوانی پیشنهاد کنم که مثل خود من نوشتن را به عنوان کار همیشگیشان برگزیدهاند. حتماً با خواندن این کتاب دغدغههای مشترک و باورنکردنیای بین خودتان و پل آستر پیدا خواهید کرد.
منبع: انجمن رمان ۵۱
- مقاله
- ۰۵ آبان ۱۳۹۵
دلیل تنزّل کیفی برخی مجموعه شعر ها
لیلا کردبچه – چه اتفاقی میافتد که اغلب شاعران جوان این سالها پس از انتشار اولین مجموعه شعر، سالبهسال از کیفیّت شعرشان کاسته، و به کمیّت اشعار و مجموعههایشان افزوده میشود؟
چاپ اولین مجموعه شعر برای شاعران، اولین قدم ورود به دنیای ادبیات مکتوب است و آنطورکه پیداست، برای گروهی از شاعران، سختترین قدم هم هست، و دقیقاً پس از انتشار اولین مجموعه است که شاعران به دو گروه عمده تقسیم میشوند؛ گروه نخست، اقلیّتی هستند که خودشان کار خودشان را سخت میکنند. یعنی برای رسیدن به این هدف که کارهای بعدیشان تفاوتی کیفی با کارهای سابق داشته باشد و بهقولی قدمی به جلو برداشته باشند، اساساً به انتشار مجموعۀ بعدی فکر نمیکنند، بلکه تمرکزشان را میگذارند روی نوشتن شعر خوب، و معتقدند که هروقت کیفیّت و کمیّت کارهایشان به حدّ رضایتبخشی رسید، به چاپ مجموعۀ بعد اقدام میکنند. امّا متأسفانه این گروه، بهویژه در سالهای اخیر، اقلیّتی انگشتشمار را تشکیل میدهند که در برابر آن اکثریّتِ بیشمار، درصدِ چندان قابلتوجهی را به خود اختصاص نمیدهند.
و امّا آن اکثریّت بیشمار، گروهی پرشور و هیاهو و فعّالاند که تواناییِ نوشتنِ سالیانه حدود ۶۴ صفحه شعر (و یا حتی بیشتر!) برای انتشار یک مجموعۀ ۷۲ صفحهای (و یا حتی قطورتر!) دارند، فلذا چرا دنیای ادبیات را از مواجهه با آثار درخورشان محروم کنند؟ و البته در این میان، برخی ناشران نیز بیتقصیر نیستند؛ ناشرانیکه وقتی یک مجموعه از یک شاعر چاپ میکنند که با توجهی نسبی مواجه میشود، دیگر رهایش نمیکنند و هرسال از اواخر شهریورماه، هفتهای چندبار به شاعر زنگ میزنند تا: ۱٫ شاعر اگر هنوز ۶۴ صفحۀ مدنظر را نسروده، دست بجنباند ۲٫ حواسش باشد که اگر چیزی نوشت، خدایناکرده به ناشر دیگری فکر نکند وگرنه حسابش با کرامالکاتبین است، و ۳٫ اگر مجموعۀ بعدیاش را زودتر نرساند، از آنجاییکه آثار قبلی شاعر در آن انتشارات هستند (و بهقولی طفلکیها گروگان هستند!)، ممکن است اتفاقات بدی برای چاپهای مجدد و پخش آن بیچارهها بیفتد و مثلاً با حذف اسم شاعر و کتابهایش از صفحات مجازی نشر، حتی آن شاعر را از صفحۀ روزگار نیز محو و نیست و نابود کنند!
امّا گذشته از مسائل مذکور، تنزّل کیفی مجموعه شعرهای پس از مجموعه شعر اول شاعران، مسألهای است قابلتوجه و درخور بررسی. حقیقت این است که مجموعۀ اول اغلب شاعران، حاصل چندسال سرایش، چندینبار تغییر مسیر دادن، بهرهمندی از تجربیات چندسال شاعری، بهرهمندی از تجربیات و نظرات کارشناسی پیشکسوتهای این عرصه و چه و چه… در طول چندسال، و درنهایت، گزینشی از میان سرودههای آن چندسال است؛ اتفاقیکه برای مجموعههای بعدی، کمتر میافتد. اغلب شاعران جوان سالهای اخیر، پس از انتشار اولینمجموعه و پس از عبور از آن مرحلۀ سختِ برداشتن اولین قدم، هرچه مینویسند، برای مجموعۀ بعدی مینویسند؛ یعنی بیش از آنکه روی نوشتن شعر خوب تمرکز کنند، روی جمعکردن شعرهایشان برای مجموعۀ بعدی تمرکز میکنند و همین میشود که شاعریکه اولین مجموعهاش مجموعهای متنوع شامل تجربیات و لحظات شاعرانۀ مختلف بوده و کیفیّت اشعارش خبر از گزیدهکاری سختگیرانهای میداده، به جایی میرسد که مثلاً میگوید «در دریای چشمهایت غرق شدهام» و همین یک سطر، یک صفحه از آن ۶۴ صفحۀ معروف را پر میکند!
منبع : روزنامه قدس/ شنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۴
- مقاله
- ۳۰ مهر ۱۳۹۵
مثل حمید حمیدی نباشید!
لیلا کردبچه – در اینکه پای ما ایرانیها به هر فضای مجازی که میرسد، کاربری آن را یکسره تغییر داده و از آن بهگونهای استفاده میکنیم که گاهی حتی عقل مؤسسان آن فضا که هیچ، عقل جن هم به آن نمیرسد، شکی نیست. مثلاً خیلی طبیعی است که از فضاهایی چون وبلاگ و فیسبوک و تلگرام و اینستاگرام و… بهجای ثبت و انعکاس برخی لحظات زندگی بهروایت تصویر یا کلام، برای معرفی و تبلیغ فلان کافه و یا فلان برند پوشاک کودکان و… استفاده کنیم، و باز خیلی طبیعی است که مثلاً هنرمندانمان از این فضاها برای گزارش لحظهبهلحظه فعالیتهای هنری و جلساتشان استفاده کنند. اما چیزیکه در این میان عجیب است، تبلیغات برخی تولیدات فرهنگی است که با آنها بهمثابه کالایی اقتصادی برخورد میشود و گاهی این تبلیغات با مضحکترین شیوههای ممکن صورت میگیرد.
در اینکه برخورد با شعر، بهعنوان کالایی اقتصادی اساساً اشتباه است، شک نداریم، اما بررسی شیوههای تبلیغ شعر، همین کالای بهزعم برخی اقتصادی در فضای مجازی نیز خالی از لطف نیست.
اساساً تبلیغ شعر در فضای مجازی به دو شیوۀ عمدۀ آشکار و پنهان صورت میگیرد. در شیوۀ آشکار، صاحب اثر، ناشر اثر، دوستان صاحب اثر، و برخی مخاطبان اثر به معرفی اثر (اشعار) مذکور میپردازند که درصورت افراط در معرفی، رنگوبوی تبلیغ به خود میگیرد. امّا در شیوۀ پنهان، از آنجاییکه معرفیکننده یا تبلیغکنندۀ اثر، شخصی حقیقی و با نام حقیقی نیست، افراط بیشتری در معرفی و تبلیغات به چشم میخورد. در حالحاضر شناختهشدهترین شیوۀ پنهان تبلیغات شعر در فضای مجازی، ساخت صفحات مختص شعر است؛ به این شکل که صفحهای برای درج اشعار زیبا میسازند، اما در آن عملاً به تبلیغ یک یا چند شاعر خاص میپردازند.
بررسی چندساعته فضاهای مجازی، از رشد روزافزون اینقبیل صفحات و گروهها کانالها و… که اغلب توسط خود شاعران، اما با نامهایی مستعار ایجاد شدهاند، خبر میدهد که مخاطبان را با خیل عظیم نامهایی چون شعر ناب، شعر امروز، عطر شعر، بوی شعر، شعر مدرن، شعروگرافی، کافه شعر، چند جرعه شعر و…. مواجه میسازد. اما دقت و تأمل در اشعار انتخابی در صفحات مذکور، بهراحتی و بهسرعت میتواند مخاطب را درصورتیکه آشنایی مختصری با شعر امروز داشته باشد، به نتایج جالبی برساند.
فرض کنید شاعری با نام فرضیِ «حمید حمیدی» صفحهای یا کانالی با عنوان «بهترینشعرها» بسازد. در اینصورت ترتیب احتمالیِ شعرهای مندرج در صفحه چنین خواهد بود: مهدی اخوانثالث ـ فروغ فرخزاد ـ شفیعیکدکنی ـ شهریار ـ حمید حمیدی ـ هوشنگ ابتهاج ـ یدالله رؤیایی ـ فریدون مشیری ـ احمد شاملو ـ حمید حمیدی ـ سهراب سپهری ـ منوچهر آتشی ـ سیمین بهبهانی ـ شمسلنگرودی ـ حمید حمیدی ـ حافظ موسوی ـ نادر نادرپور ـ نیمایوشیج ـ حسین منزوی ـ حمید حمیدی ـ حمید مصدق ـ محمدعلی بهمنی ـ سیدعلی صالحی ـ قیصر امینپور ـ حمید حمیدی و…
نکتۀ جالبتوجه دیگری که در بررسی اینقبیل صفحات خود را نشان میدهد این است که در صفحات مذکور اثری از شعر رقیبان و دشمنان حمید حمیدیها، و حتی فراتر از آن، در اغلب موارد نشانی از شعر هیچ شاعر جوان و حتی زندۀ دیگری در این صفحات نمیبینید!
منبع : روزنامۀ قدس ۳۰ خرداد ۱۳۹۵
- مقاله
- ۲۱ مهر ۱۳۹۵
اندرباب ملاک انتخاب مجموعه شعر
(قسمت چهارم)
لیلا کردبچه – در هفتههای پیش به سردرگمی مخاطبان برای انتخاب مجموعه شعر خوب پرداختیم و برخی مسائل که منجر به بیاعتمادی مخاطبان به اطلاعرسانیهای فضای مجازی، معرفیها و نقدهای مطبوعاتی، و نیز شمارگان و نوبت چاپهای مجموعههای شعر شده را بررسی کردیم و از سویی به تأثیر مثبت انتخاب مجموعه شعرها بهعنوان برگزیده در جایزههای ادبی پرداختیم و گفتیم که مطرحشدن یک کتاب در یک جایزۀ معتبر ادبی تا چه حد میتواند بر دیدهشدن آن کتاب توسط مخاطبی که دنبال اثر خوب میگردد تأثیر بگذارد. این هفته نیز به تأثیر پیشنهادهای دوستانه بر تصمیمگیری مخاطبان و انتخاب مجموعۀ شعر میپردازیم.
خیلی طبیعی است که دوستانتان از سلیقۀ هنری و ادبی شما تا حدّ زیادی آگاه باشند و مثلاً وقتی فیلمی میبینند یا قطعهای موسیقی میشنوند یا کتابی میخوانند، بتوانند حدس بزنند که شما بعد از مواجهه با آن اثر، چه حسّی خواهید داشت. بنابراین پیشنهادهای دوستانه را در نزدیک شدن به آثار هنری و ادبی دستکم نگیرید. البته باید دید که تا چه حد به سلیقه و نوع نگاه و جهانبینی دوستانتان ایمان دارید.
اگر دوست کتابخوانی دارید که سلیقۀ ادبی و هنری مشترک یا تقریباً مشترکی با شما دارد، وقتی میگوید بهتازگی آخرین مجموعهشعر یکی از شاعران را خوانده و به نظرش کار خوبی بوده و فکر میکند شما هم اگر آن را بخوانید خوشتان میآید، یقین داشته باشید که از خواندن آن کتاب پشیمان نمیشوید. چرا؟ چون دوستتان، مخصوصاً اگر جهان اندیشگی و سلیقهاش را بشناسید و جهان اندیشگی و سلیقهتان را بشناسد، میدانید که دروغ نمیگوید. میدانید که نفعی در تبلیغ مجموعهشعر مورد نظر ندارد، میدانید که دوست شاعر موردنظر نیست، میدانید که دشمنِ رقیبِ شاعر موردنظر نیست، میدانید که مبلّغ ناشر کتاب مذکور نیست، میدانید که قرار نیست پس از معرفی و تبلیغ آن کتاب، صاحب اثر در مقام جبران برآمده و اثر او را معرفی و تبلیغ کند و…
در این میان، به افرادی که خود در زمینۀ شعر دستی بر آتش دارند و چیزی مینویسند یا حتی در مراتبِ بالاتر، شاعرند و صاحب تألیف، البته نمیتوان اعتماد چندانی کرد؛ چراکه این گروه از افراد، همواره سلیقۀ خود را (نه بهعنوان خواننده و مخاطب، بلکه بهعنوان شاعر و خالق اثر) إعمال میکنند و معمولاً شعری و مجموعهشعری را میپسندند که با سلیقۀ آنها هنگام آفرینش شعر، نزدیکی بیشتری داشته باشد. پس بدیهی است که از خواندن اثری لذت ببرند که از جهاتی شبیه اشعار خودشان است، و طبیعی است که چنین آثاری را به دوستانشان معرفی کنند. پس اگر دوستی دارید که شاعر عاشقهسراست، از او انتظار نداشته باشید که در زمینۀ معرفی مجموعهشعر آیینی خوب به شما پیشنهاد خوبی بدهد، یا اگر دوست غزلسرایی دارید، پیشنهادهایش را در زمینۀ معرفی مجموعۀ سپید خوب چندان جدی نگیرید، چراکه با تجربۀ یکعمر تمایل به سنت، به شعر مدرن نگاه میکند.
امّا با تمام این تفاسیر، و با بحث دربارۀ شیوههای گوناگون معرفی و شناخت مجموعهشعرهای خوب، باید بپذیریم که معرفیها و پیشنهادهای دوستانه، حتی اگر مانند انتخاب آثار در جایزههای ادبی، متکی بر دانش ادبی و ذوق زیباشناسیِ سطح بالایی نباشد، از صمیمیّت و صداقتی قابلتوجه برخوردار است و علاوه بر آن، تکیه بر شناخت سلایق فردی شما دارد.
منبع : روزنامه قدس / شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴
- مقاله
- ۱۵ مهر ۱۳۹۵
اندرباب ملاک انتخاب مجموعه شعر
(قسمت سوم)
لیلا کردبچه – در دو هفتۀ گذشته به سردرگمی مخاطبان برای انتخاب مجموعه شعر خوب پرداختیم و برخی مسائل که منجر به بیاعتمادی مخاطبان به اطلاعرسانیهای فضای مجازی، معرفیها و نقدهای مطبوعاتی، و نیز شمارگان و نوبت چاپهای مجموعههای شعر شده را بررسی کردیم. این هفته نیز به تأثیر برگزیدهشدن کتابهای شعر در جوایز ادبی بر تصمیمگیری مخاطب میپردازیم.
در حالحاضر در طول یکسال، جوایز ادبی کمی هستند که بهطور ویژه به بررسی کتابهای شعر میپردازند؛ مانند جایزۀ جشنوارۀ بینالمللی فجر که بدون مرزبندی، همۀ کتابهای ارسالی و یا منتشرشدۀ یکسال را بررسی میکند، جایزۀ خبرنگاران که بدونجهتگیری، مجموعهشعرها را در دو گروه منتشرشده و منتشرنشده، مورد ارزیابی قرار میدهد، جایزۀ گام اول که به بررسی نخستین کتابهای مؤلفان اختصاص دارد، جایزۀ پروین اعتصامی که به بررسی تألیفات زنان میپردازد، جایزۀ کتابسال غزل که منحصراً مجموعهغزلها را بررسی میکند، جایزۀ قلم زریّن که بخشی از آن به کتابهای شعر اختصاص دارد، جایزۀ شعر شاملو که صرفاً مجموعهشعرهای سپید را داوری میکند و فعلاً دورۀ اول خود را گذرانده و…
بنابراین در طول یکسال، با توجه به تعداد جوایز ادبی در حوزۀ شعر، چنانکه هر کتابِ منتخب، تنها در یکی از جوایز برگزیده شده باشد، و چنانکه هریک از جوایز، سه رتبۀ اول و دوم و سوم را معرفی کند، مخاطب با حدود بیست مجموعهشعر و یا کمتر(درصورت حضور برخی کتابها در چند جایزه) مواجه خواهد بود که یقیناً از غربال افراد ذیصلاح در عرصۀ داوری شعر گذشته و تا حدّ بسیار زیادی، گزینههایی قابلقبول برای انتخاب هستند. البته در این میان باید به مرزبندی در برخی جوایز نیز توجه داشت، چنانکه برگزیدۀ کتاب سال غزل و یا جایزۀ شاملو را نمیتوان بهترین مجموعهشعر سال دانست، بلکه باید آن را بهترین مجموعۀ غزلِ شرکتداده شده، و بهترین مجموعهشعر مدرنِ شرکتداده شده دانست. و باز باید در تمامیِ جوایز به سلیقۀ داوران نیز توجه کرد.
امّا از آنجاییکه پس از هر جایزۀ ادبی، عملاً چندنفر از نتایج راضیاند و بهتعداد دیگر شرکتکنندگان، با افراد ناراضی مواجهیم، طبیعی است که ماهیّت جایزه، سلامت داوری، صلاحیّت داوران، و کیفیّت آثار برگزیده از جانب خیل عظیم ناراضیان زیرسؤال برود، امّا حقیقت این است که علیرغم دیگرگونه جلوهدادنِ ماجرا از طرف ناراضیان، جوایز ادبی از چنان بازخوردی در جامعۀ ادبی برخوردارند که حتی برخی شکستخوردگان میدان نیز نمیتوانند بُعد خبری جوایز را از دست بدهند و پس از برگزاری جوایز، سعی میکنند با درستکردن جنجال و ناسزاگفتن به داوران و برگزیدگان و شرکتکنندگان و… خود را برای مدتی کوتاه در صدراخبار و حواشی نگهدارند، و حتی پس از برگزاری داوری اولیه و حذف کتابشان از ادامۀ روند داوری، اعلام انصراف کنند؛ یعنیکه پیش از آنکه ما را رد کنند، خودمان کنار کشیده بودیم!
برخی شاعران هم که از اساس تکلیفشان مشخص است. این گروه یکیدوسال بعد از تعلق یکجایزه به شاعری دیگر، تمام حواشی خبری جایزۀ آن سال را فراموش کرده، قد علم میکنند و میگویند ما برگزیدۀ فلان جایزه بودیم! والسّلام!
در هفتۀ آتی به تأثیر پیشنهادهای دوستانه بر انتخاب مجموعه شعرها میپردازیم.
منبع: روزنامۀ قدس/ شنبه ۸ اسفند ۱۳۹۴
- مقاله
- ۱۱ مهر ۱۳۹۵
اندرباب ملاک انتخاب مجموعه شعر
(قسمت دوم)
لیلا کردبچه – بحث بر سر سردرگمی مخاطبان شعر برای انتخاب مجموعه شعر خوب است، آن هم در شرایطیکه سالانه تعداد انبوهی مجموعه شعر به بازار کتاب اضافه میشود. هفتۀ گذشته در همین ستون به برخی مسائل که منجر به بیاعتمادی مخاطبان به اطلاعرسانیها و تبلیغات صفحات مجازی، و نیز معرفیها و نقدهای مطبوعاتی شده پرداختیم و این هفته نیز به مسألۀ توجه به تیراژ و نوبت چاپ مجموعهشعرها بهعنوان مسألهای تأثیرگذار بر تصمیمگیری مخاطبان میپردازیم.
مخاطب امروز حق دارد تیراژهای بالای مجموعهشعرها و نیز تعداد دفعات چاپ یک مجموعه را ملاک قابلقبول بودنِ یک مجموعه بداند. به هرحال وقتی ۱۱۰۰ نفر مخاطب، مجموعهای را خریده، چاپ اوّل مجموعه را تمام کرده، و کتابی را به چاپ دوم رساندهاند، مخاطب احتمالیِ سختگیر ما هم اگر هزاروصدویکمین نفری باشد که آن کتاب را میخرد، احتمالاً پشیمان نخواهد شد. امّا حقیقت این است که عملکرد برخی شاعران و ناشران در چندسال اخیر نشان داده که نمیتوان به این قبیل اعداد و ارقام هم اعتماد چندانی داشت، و حتی اگر اعداد و ارقام هم درست و قابلاعتماد باشند، به چاپهای بعدی رسیدنِ اثری، لزوماً بهمعنیِ خریدن تمامیِ شمارگان حقیقی توسط مخاطب حقیقی نخواهد بود.
در چندسال گذشته، شاید افزایش تعداد شاعران یا افرادیکه تمایل به داشتن کتاب شعر داشتهاند باعث شده که ناشران با توجه به پیشبینی وضعیّت این قبیل کتابها در بازار نشر، اصرار به پایین آوردن شمارگان چاپ کتابها داشته باشند. پیشنهادیکه البته پس از مدت کوتاهی، بهشدت مورد توجه شاعران تازهکار، و متأسفانه حتی برخی شاعران مطرح قرارگرفت. چرا؟ چون به فروش رسیدنِ ۲۰۰ نسخه از یک مجموعهشعر، به زمانی حدوداً یکپنجمِ زمانِ به فروش رسیدن ۱۱۰۰ نسخه نیاز دارد، لذا مجموعهشعری که بهطور احتمالی در ۶ ماه به چاپ دوم میرسیده، در همان مدتزمان ششماهه به چاپ ششم میرسد و این یعنی که «من بهترین شاعرم و این را خودم نمیگویم، مخاطبانم میگویند!». از سویی شاعران تازهکاری هم که از پیش میدانند با استقبالی از سوی مخاطبان مواجه نخواهند شد، ترجیح میدهند ۲۰۰ نسخه کتاب روی دست خودشان یا ناشر بماند، نه ۱۱۰۰ نسخه.
امّا برخی شاعران تازهکار یا متوسط هم هستند که مجموعهشعرشان شمارگان واقعی دارد و واقعاً پس از مدتزمان کوتاهی، چاپ اولشان تمام شده و به چاپ دوم، و پس از مدتی به چاپ سوم و… میرسد. امّا مخاطب با اتکا به همین شمارگان واقعی و نوبت چاپهای واقعی هم وقتی یک نسخه از چهارمین نوبت چاپ کتاب مذکور را میخرد، باز میبیند مغبون واقع شده است. در حلّ این معما باید گفت متأسفانه برخی شاعران، با استفاده از ارتباطها و بهقول خودشان کانالهاییکه دارند، کتابشان را بهسرعت میفروشند، بدون اینکه واقعاً کتابشان به دست مخاطب رسیده باشد. امّا چگونه؟ این روش، خود زیرشاخههای بسیاری دارد. مثلاً حدود دو ماه پیش، یکی از شاعران تازهکار، مجموعهشعری منتشر کرد که در هر صفحۀ آن میشد بهراحتی چهارپنج غلط فاحش دستوری پیدا کرد. شاعر مذکور بلافاصله پس از دریافتِ ۷۰۰ نسخۀ منتشرشده، با یکی از نامزدهای انتخاباتی شهرش وارد مذاکره شد و توانست هر ۷۰۰ نسخۀ کتابش را یکجا به او بفروشد تا او کتاب را بگذارد در پکیج هدیۀ تبلیغاتیاش. در همین زمان، نامزد انتخاباتی دیگری هم در یکی از شهرهای مجاور، جواب سلام دوست شاعرمان را داد، و هفتۀ بعد چاپ دوم مجموعۀ مذکور، بازهم با شمارگانِ واقعیِ ۷۰۰ نسخه از چاپخانه بیرون آمد، چون احتمالاً دومین نامزد انتخاباتی هم توجیه شده بود که باید دقیقاً ۷۰۰ عدد پکیج هدیۀ تبلیغاتی تهیه کند. فلذا چاپ سوم مجموعۀ مذکور هم برای قرارگرفتن در پکیج دیگری، بهزودی منتشر میشود، و مخاطبِ بیچاره فکر میکند کتابی که در سه ماه به چاپ سوم رسیده، لابد اتفاقی شگرف است در عالم ادبیات.
در هفتۀ آتی به تأثیریکه برگزیدهشدن کتابهای شعر در جوایز ادبی بر تصمیمگیری مخاطب میگذارد خواهیم پرداخت… ادامه دارد…
منبع : روزنامۀ قدس/ شنبه ۱ اسفند ۱۳۹۴
- مقاله
- ۰۱ مهر ۱۳۹۵
اندرباب ملاک انتخاب مجموعه شعر
(قسمت اول)
لیلا کردبچه – در شرایطی که سالانه تعداد انبوهی مجموعه شعر به بازار کتاب اضافه میشود، در شرایطی که هر هفته در فضای مجازی، تعداد بسیاری از شاعران خبر از انتشار کتاب تازۀ خود میدهند، در شرایطی که با ترافیک جلسات نقد و رونمایی مجموعه شعر ها مواجهیم، و در شرایطیکه کتاب به عنوان یک کالای فرهنگی، شبیه به یک کالای کاملاً غیرفرهنگی، به بدترین شکلِ ممکن تبلیغ میشود، تکلیف مخاطب سردرگم میان این انبوهی از کالاهای تولیدی را چهکسی روشن خواهد کرد؟ چهکسی صلاحیّت معرفی اثر خوب را به او خواهد داشت؟ و اگر آن مخاطب بخواهد به سلیقۀ دیگران اعتماد نکند و خودش یکتنه وارد میدانِ انتخاب بشود، آیا گذشته از مسألۀ مهم خالی بودنِ جیب در اغلب مواقع، وقتش اجازه میدهد همۀ آثار منتشرشده را تهیه و مطالعه کند؟ یقیناً مخاطبان برای صرفهجویی در وقت و هزینۀ خود، دنبال راهکارهایی برای رسیدن به مجموعه شعر خوب هستند. امّا چه راهکارهایی؟
برخی از مخاطبان، صفحات مجازی را رصد میکنند تا در جریان تازههای نشر و احتمالاً بهترینهای نشر قرار بگیرند. امّا آیا گردانندگان اغلب صفحات مجازی، افرادی غیر از صاحبان آثارند؟ و طبیعی است که هر شاعری وقتی اثرش را معرفی میکند، نگوید شعر من بد است. مسألهای هم که متأسفانه در چندسال اخیر خیلی باب شده و اعتماد مخاطبان به فضای مجازی را تا حدّ زیادی از بین برده، تبلیغات زنجیرهای است؛ به این معنی که تعدادی از شاعران، مثلاً چهارنفر باهم ائتلاف کرده و طیِ یک دورۀ زمانی، هریک از آنها، مجموعه شعر سه نفرِ دیگر را در صفحهاش معرفی میکند و طبیعی است که مخاطب وقتی تبلیغ کتاب نفر اول را در صفحۀ نفر دوم، و تبلیغ کتاب نفر دوم را در صفحۀ نفر اوّل میبیند، میفهمد قضیه چیست! مخاطبِ کتابخوان این جامعه است، بچه که نیست که بشود با این چیزها فریبش داد. از طرفی دیگر، برخی تجربیات در این عرصه، مخاطب را بهشدت به این فضا بدبین کرده است. مخاطبانی بودهاند که با معرفی کتاب شاعر در صفحۀ همان شاعر که اتفاقاً صفحۀ پروپیمانی هم داشته، به غرفۀ محل عرضۀ مجموعۀ آن شاعر مراجعه کرده، شاعر را دیده و کتاب را پسندیدهاند و امضاء هم گرفتهاند. امّا در فاصلۀ چندمتریِ شاعر تا صندوق، از آنجاییکه وقت طلاست، چندصفحهای از کتاب را خوانده، و درنهایت بهطور پنهانی، کتاب امضاشده را گذاشتهاند کنار صندوق و گریختهاند! و از آن پس به دوستانشان گفتهاند که گول این تبلیغات مجازی و این صفحههای پر از لایک و فالوئر را نخورید!
برخی دیگر از مخاطبان، نقدهای مطبوعاتی را رصد میکنند. اوضاع رصدکردنِ نقدهای مطبوعاتی برای پیداکردن مجموعه شعر خوب، به مراتب بهتر از رصدکردن فضای مجازی بود، تا اینکه سروکلۀ رفقای ائتلافچی پیدا شد. نفر اول روی کتاب نفر دوم، نفر دوم روی کتاب نفر سوم، نفر سوم روی کتاب نفر چهارم، و نفر چهارم روی کتاب نفر اول نقد نوشت، و دستِ برقضا همه از کتابهای هم تعریف کردند و معلوم شد که این چهارنفر، آمدهاند که ادبیات را زیرورو کنند. امّا از آنجاییکه مخاطب امروز، مخاطب باهوشی است، این شیوه هم خیلی زود لو رفت. شگرد دیگرِ شاعران و منتقدان در این زمینه، پولدادن و پولگرفتن بود که ناگفته پیداست که نتیجۀ آن، نقدهای بسیار مثبت و تحسینآمیز است. نقدهای رفاقتی هم که دیگر جای خود دارد. کافی است شاعری در نشریهای، دوست و آشنایی داشته باشد، تا تعدادی از کلماتِ یکی از صفحههای آن روزنامه به مجموعه شعر او اختصاص پیدا کند. پس اعتماد کامل به نقدهای مطبوعاتی هم تاحدودی از بین رفت، اگرچه هنوز خواندن نقدهای مطبوعاتی، یکی از شیوههای قابلاعتماد برای انتخاب مجموعه شعر است.
برخی دیگر از مخاطبان هم… ادامه دارد…
منبع: روزنامۀ قدس/ شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۴
- مقاله
- ۲۸ شهریور ۱۳۹۵
- 1
- 2