گتسبی بزرگ، نام رمانی است که نویسنده ی شهیر آمریکایی، اف. اسکات فیتزجرالد در سال ۱۹۲۵ به رشته ی تحریر درآورد. کتاب گتسبی بزرگ، داستان شخصیت هایی را روایت می کند که در شهری خیالی به نام «وست اگ» در تابستان سال ۱۹۲۲ زندگی می کنند. داستان عمدتا، به میلیونری جوان و اسرارآمیز به نام جی گتسبی و عشق آرمانی و بی حد و حصر او به دختری زیبا به نام دیزی بوکانن می پردازد.
گتسبی بزرگ که مهم ترین اثر به جای مانده از فیتزجرالد به حساب می آید، به موضوعاتی چون زوال، آرمان گرایی، مقاومت در برابر تغییر، تحول اجتماعی، افراط و تفریط پرداخته و دوره ای تاریخی و مهم در تاریخ آمریکا موسوم به «عصر جاز» را به تصویر می کشد. فیتزجرالد، ایده ی داستان را از مهمانی هایی به دست آورد که در خلال بازدید از ساحل شمالی لانگ آیلند در آن ها شرکت کرده بود. او در سال ۱۹۲۳ طرح داستانی کتاب را شروع کرد و درباره ی این رمان گفته است: «می خواستم چیزی جدید خلق کنم؛ چیزی خارق العاده، زیبا، ساده و با طرحی منسجم.»
در زیر یادداشت کوتاهی از مصطفی انصافی را می خوانیم که دربارهی گتسبی بزرگ در سایت انجمن رمان ۵۱ منتشر کرده است:
تی. اس. الیوت درباره اش می گوید: «این کتاب نخستین گامی است که داستان نویسی آمریکایی بعد از هنری جیمز برداشته است.» ماکسول پرکینز خطاب به نویسنده می گوید: «فکر می کنم از همه لحاظ حق داشته باشی به این کتاب فخر کنی.» گرترود استاین هم از «شادی اصیلی» سخن گفته که با خواندن این کتاب نصیبش شده. اینها البته گوهرشناسان آن دوره بودند و در حقیقت کتاب، چه در عالم نقد و نظر و چه در عالم پول و فروش، تا سالها بعد با استقبال گرمی روبهرو نشد. گتسبی بزرگ، یکی از مهمترین رمانهای قرن بیستم، نتوانست برای نویسندهاش، اسکات فیتزجرالد، که برای چاپ داستانهای کوتاهش یکهزار تا چهارهزار دلار حقالتألیف دریافت میکرد، از لحاظ مالی سودآوری داشته باشد. اما او را پس از مرگ زودهنگامش در ۱۹۴۰ به چنان درجهای از اعتبار رساند که هنوزاهنوز از او به عنوان یکی از بهترین نویسندگان جهان یاد میکنند.
گتسبی بزرگ روایت یک عاشقانهی تلخ و تراژیک است در بستر نخستین سالهای پس از جنگ جهانی اول و آمریکایی که دارد رشد اقتصادی قابلتوجهی را تجربه میکند. در این سرزمینِ فرصتهایی طلایی، همه تلاش میکنند به رفاه و خوشبختی و موفقیت برسند و به طبقهی اشراف بپیوندند، بی آنکه بدانند جامعهی میزبان سخت میپذیردشان. اینگونه است که جی. گتسبی (که به نظر میرسد از فرصتهای طلاییاش بهترین استفاده را کرده و حالا از اشراف است) و مرتل ویلسون (که با ارتباط با تام بیوکَنِن دارد تلاش میکند موقعیت جدیدی برای خود دستوپا کند)، با درگیر شدن در رابطهی عاطفیای که یک سر آن اشرافیتِ اصیل است، قربانیانِ اصلیِ نقضِ مرزهای طبقاتی هستند. آنها به بشارتی که جیمز تراسلو آدامز چند سال بعد نام «رؤیای آمریکایی» به آن داد، امید بستند و شکست خوردند. نیک کاراوِی (راوی) دربارهی گتسبی میگوید: «راه درازی را پیموده بود تا به این چمن آبیفام رسیده بود و لابد رؤیایش آنقدر نزدیک به نظر میرسید که بعید بود آن را به چنگ نیاورد.»
حالا از گتسبی بزرگ، علاوه بر ترجمهی خوب شادروان کریم امامی، ترجمهی درخشان رضا رضایی را هم داریم.