امروز :شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳

دلتنگم و در دخمه ام از نور گریزان

چون عشق که از وصله ناجور گریزان

تریاکم و از حقه وافور گریزان

ماهی گلی تنگم و از تور گریزان

 

جز چشم هوس باز نداریم به هر حال

امیدی از آغاز نداریم به هر حال

بالیم که پرواز نداریم به هر حال

ما جرات ابراز نداریم به هر حال

 

گفتیم و شنیدند که لبریز خیالیم

لبریز خیالات به هر شکل محالیم

چون جنگل افتاده به دستان شغالیم

چون کفتر قرقی زده‌ی بی پر و بالیم

 

پاییز مسلط شده بر فصل بهارش

هرکس شده باشد به نگاه تو دچارش

بردار دلم را و به دریا بسپارش

صیاد به جز مرگ چه دارد به شکارش؟

 

جز مرگ چه داری که رهایم کند از عشق؟

جز عشق چه داری که صدایم کند از مرگ؟

جز مرگ چه داری که عطایم کند از عشق؟

جز عشق چه داری که ادایم کند از مرگ؟

 

بردار مرا از سر نفرین دو ابروت

کافر نتوان بود به آیین دو ابروت

معتاد و خمار است به مرفین دو ابروت

سگ گربه‌ی خوابیده به پایین دو ابروت

 

چشمان تو گربه است و سگی هار درونش

ایجاد جهان آمده از کن فیکونش

عاشق چه کند با عطش رو به فزونش

جغدی است که آورده‌ای از غار برونش

 

با دلهره رد می‌شوم از چشم سیاهت

شاید برسم تا گذر گاه به گاهت

افتاده دلم شکل تمنا سر راهت

صد گله گرگ‌اند نگهبان نگاهت

 

آواز قشنگی است دهل، می زنم از دور

در خرمن گیسوی تو گل می زنم از دور

تا رد شوی از من به تو پل می زنم از دور

از ترس مترسک به تو زل می زنم، از دور

 

در چشم من از هر چه فرشته است سری تو

افسوس که چون واگن شب در سفری تو

من خاکم و چون ابر ولی در گذری تو

هر بار که نزدیکتری دورتری تو

 

من ماه شدم تا که تو خورشید بمانی

تعبیر غروب است طلوعی که نکردیم

گر مست و نشستیم مگر سایه بیاید

پایان بدی داشت شروعی که نکردیم

 

 

از : علی بهمنی

 

ادامه مطلب
+

ی کویرم‌که توی مه غرقه

جنگلی که سرابه اطرافش

مردنِ بیصدای گوله ی برف

که پر از آفتابه اطرافش

 

ی روانی تو بخش اعصابم

شبا بیدارمو روزا خوابم

ترکِ روی شیشه ی قابم

واقعیت رو بر نمیتابم

 

دل من شمع بود سوسو زد

چشمکِ نور به تو و او زد

دنبالِ عشق به همه رو زد

هر کی اومد ی جاشو چاقو زد

 

لازمه جمع مختلط باشی

با دورنگای جمع ست باشی

اینا میخوان فقط کوزت باشی

دیگه وقتش شده خودت باشی

 

کی میون هزار تا چشم آهو

زخمِ آغوشِ جوجه تیغی خواست

بین این خواستنای زیر لحاف

کی تو رو اینقدر حقیقی خواست؟

 

کی به جات زخم خورد و تاب آورد

کی به جات فحش خورد و خندوندت؟

توی آینه خودت قضاوت کن

فقط این یک نفر نرنجوندت

 

آدم رفتنی بایستی بره

رو دلم پا گذاشتی به درک

من تا جا داشت عاشقت بودم

تو لیاقت نداشتی به درک

 

مثلِ ی تشنه یِ به چشم اومدن

هر کی گفتت قشنگ حظ کردی

بعدها با خودت بشین فک کن

با چیو کی منو عوض کردی

 

بگو کی حاضره که بعد از من

خفه شه بلکه تو شنیده بشی

بگو کی واقعن دلش میخواست

که خودش گم شه تا تو دیده بشی

 

کی شبو روزشو به هم میدوخت

تا بخندی ی لحظه تو دق هات

قبل تر ها چتت شلوغ نبود

تازگی ها زیادن عاشق هات

 

من که کُوتم‌..قبوول …بعد از من

باقی کارت هاتو بازی کن

یادت اما اگر به من افتاد

مرد باش و کلاتو قاضی کن

 

مرد باش و حالا که پر دادیم

منو راضی نکن به آزارت

بذا مردونه بگذریم از هم

زنده باشی خدا نگهدارت

 

 

از : علی بهمنی

 

ادامه مطلب
+

شاعر همین که برد به پایان کتاب را

ابلیس دید ماهیتِ در نقاب را

تا رفت ، سر کشید پیاپی شراب را

باران گرفت و شست تن آفتاب را

 

دنیای سورئال عجیبیست شاعری

قلیان نشئه زای دو سیبیست شاعری

حسی شگفت و حال غریبیست شاعری

دالان پرفرازو نشیبیست شاعری

 

شاعر زنیست ساخته با خوی مردها

یک پرچم سفید میان نبردها

جنتلمنی به هیمنه ی کوچه گردها

سبزآبی ای که حل شده در سرخ و زردها

 

احساس های گاه به گاهش کلیشه نیست

به ابژه های تازه نگاهش کلیشه نیست

پاسخ به بازجویِ سپاهش کلیشه نیست

گمراه خوانده اندش و راهش کلیشه نیست

 

شاعر..نه این جماعت نان خور به نرخ روز

آن دسته ی دچار تحجر به نرخ روز

آن نان بُرانِ کرده به آجر به نرخ روز

این گله های در همه جا پُر ، به نرخ روز

 

از شاعران در غم نان حرف میزنم

از جیغ های در خفقان حرف میرنم

گاهی به قصد خلقت فان حرف میزنم

از دو سلبریتی جوان حرف میزنم

 

از اسنوبیزم از دوسه تا نوچه ی قشنگ

از شاعری شناسه ی شلوار رنگ رنگ

از سکه از همایش هر ماهِ صلح و جنگ

از شعرهای دیکته شده با تمِ کلنگ

 

با این سوادهای نهایت اکابری

با چند اصطلاحِ فرنگیِ ظاهری

با شعر های حال و هوای مخدری

تاریخ مصرفش دو سه ساله ست شاعری

 

ده سال دیگر از همه ی این برندها

چیزی نمانده جز اثر نیشخندها

بگذار بوی خوش بتکانند گندها

ما را که شاعریم چه با گوسفندها

 

کشتند قوچ گله ی ما را چپیش ها

بگذار تا ستاره بگیرند میش ها

دنیا شده به کام همین قوم و خویش

ما که سه تیغه ایم بماند به ریش ها

 

گلواژه های چند نفر لات شعر شد

با وزن هر کلام که زد قاط شعر شد

افکار ما ولی به مکافات شعر شد

اوزان ما بدون کراوات شعر شد

 

در شهر کفر ذکر خدا لغو میشود

اجرای شعر در همه جا لغو میشود

هر چیز جز دروغ و ریا لغو میشود

امسال هم مجوز ما لغو میشود

 

شعر است آنکه کِشته شود راه میرود

با سانسور برشته شود راه میرود

چرت شما فرشته شود راه میرود؟!

ما شعرمان نوشته شود راه میرود

 

 

 

از : علی بهمنی

ادامه مطلب
+

خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی