امروز :جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۲۲۳۸

اگر آن تُرکِ شیرازی به‌دست‌آرد دل ما را

به خال هِندویَش بَخشَم سمرقند و بُخارا را

 

بده ساقی مِیِ باقی که در جَنَّت نخواهی یافت

کنار آب رُکن‌آباد و گُلگَشت مُصَلّا را

 

فَغان کـاین لولیانِ شوخِ شیرین‌کارِ شهرآشوب

چنان بردند صبر از دل که تُرکان خوانِ یَغما را

 

ز عشقِ ناتمامِ ما جمالِ یار مُستَغنی‌ است

به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را

 

من از آن حُسن روزافزون که یوسُف داشت دانستم

که عشق از پردهٔ عصمت بُرون آرد زلیخا را

 

اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم

جوابِ تلخ می‌زیبد لبِ لعلِ شکرخا را

 

نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست‌تر دارند

جوانانِ سعادتمند پندِ پیر دانا را

 

حدیث از مطرب و مِی گو و راز دَهر کمتر جو

که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معمّا را

 

غزل گفتی و دُر سُفتی بیا و خوش بخوان حافظ

که بر نظم تو اَفشانَد فَلَک عِقد ثریّا را

 

 

از : حافظ

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی