امروز :جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

روی لب های تو وقتی ردی از لبخند نیست

در وجودم سنگ روی سنگ دیگر بند نیست

 

اخم هایت را کمی وا کن که تاب آوردنش

در توان شانه های خسته ی الوند نیست

 

خواجه ی قاجار اگر چشم کسی را کور کرد

قصه اش آنچه مورخ ها به ما گفتند نیست،

 

خواست تا از چشم زخم دشمنان حفظت کند

خوب می دانست کار آتش و اسپند نیست

 

آنقدر شیرین زبانی کار دستم داده ای

قند خون از خوردن ِ بیش از نیاز ِ قند نیست

 

ای تنت شیراز راز آلود فتحت می کنم

گرچه در رگ هام خون پادشاه زند نیست

 

 

از : سورنا جوکار

 

 

این صندلی که جای تو خالیست روی آن

یعنی که آمدی، که نشستی، که ناگهان

 

پروانه وار پیله دراندی و پر زدی

رفتی به سمت نقطه ی پایان آسمان

 

اعجاب رفتنت در و دیوار را گرفت

حتا دهان پنجره باز است همچنان

 

بعد از تو لفظ و لهجه ی ساعت عوض شده است

طوری که حس نمی شود از چرخشش زمان

 

دیدم که بعد رفتن تو جای تیک تاک

می گفت لحظه ای نرو پیشم بمان … بمان

 

 

 

از : سورنا جوکار

 

 

 

 

اینجا همه آدم به آدم می شناسندم

یک مرد با اخلاق در هم ، می شناسندم

 

از هر کسی نام و نشانم را که پرسیدی

دیدی که بی اغراق اگر کم ، می شناسندم

 

هرگز نگفتم که خدا هستم ، ولی مردم

کافر شدند و خالق ِ غم می شناسندم

 

هر چند بی نام و نشان اما کبوتر ها

از بس برایت نامه دادم ، می شناسندم

 

آنقدر دنبال تو گشتم شهر را هر روز

دیگر تمام کوچه ها هم می شناسندم

 

 

 

 

از : سورنا جوکار

 

 

خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی