جا می خورد از تردی ساق تو پرنده!
ایمان منی سست وظریف و شکننده !
هم , چون کف امواج «خزر» چشم گریزی
هم , مثل شکوه«سبلان» خیره کننده !
می خواست مرا مرگ دهد آنکه نهاده ست
بر خوان لبان تو , مربای کشنده !
چون رشته ی ابریشم قالیچه ی شرقی ست
بر پوست شفاف تو رگ های خزنده !
غیر از تو که یک شاخه ی گل بین دو سیبی
چشم چه کسی دیده گل میوه دهنده !؟
لب های تو اندوخته ی آب حیات است
اسراف نکن این همه در مصرف خنده !
ای قصه موعود هزار و یکمین شب
مشتاق تو هستند هزاران شنونده
افسوس که چون اشک، توان گذرم نیست
از گونه ی سرخ تو ـ پل گریه و خنده !
عشق تو قماری است که بازنده ندارد
ای دست پیوسته پر از برگ برنده…
از : غلامرضا طریقی
- شعر, غلامرضا طریقی
- ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۵
چشم، زیتون سبز در کاسه، سینهها، سیب سرخ در سینی
لب میان سفیدی صورت، چون تمشکی نهاده بر چینی
سرخ یا سبز؟ سبز یا قرمز؟ ترش یا تلخ؟ تلخ یا شیرین؟
تو خودت جای من اگر باشی، ابتدا از کدام میچینی؟
با نگاهی، تبسمی، حرفی، دربیاور مرا از این تردید
ای نگاهت محصل شیطان! اخمهایت معلم دینی!
هر لبت یک کبوتر سرخ است، روی سیمی سفید، با این وصف:
خنده یعنی صعود بالایی، همزمان با سقوط پایینی
میشوی یک پری دریایی، از دل آب اگر که برخیزی
میشوی یک صدف پر از گوهر، روی شنها اگر که بنشینی
هرچه هستی بمان که من بی تو، هستی بیهویتی هستم
مثل ماهی بدون زیبایی، مثل سنگی بدون سنگینی
از : غلامرضا طریقی
- شعر, غلامرضا طریقی
- ۲۵ مرداد ۱۳۹۴
با یاد شانه های تو سر آفریده است
ایزد چه قدر شانه به سر آفریده است
معجون سرنوشت مرا با سرشت تو
بی شک به شکل شیر و شکر آفریده است
پای مرا برای دویدن به سوی تو
پای تو را برای سفر آفریده است
لبخند را به روی لبانت چه پایدار
اخم تو را چه زودگذر آفریده است
هر چیز را که یک سر سوزن شبیه توست
خوب آفریده است ـ اگر آفریده است ـ
تا چشم شور بر تو نیفتد هر آینه
آیینه را بدون نظر آفریده است
چون قید ریشه مانع پرواز می شود
پروانه را بدون پدر آفریده است
می خواست کوره در دل انسان بنا کند
مقدور چون نبود، جگر آفریده است
غیر از تحمل سر پر شور دوست نیست
باری که روی شانه هر آفریده است
از : غلامرضا طریقی
- شعر, غلامرضا طریقی
- ۲۹ خرداد ۱۳۹۴