«نماز شام غریبان چو گریه آغازم
به مویه های غریبانه قصه پردازم
به یاد یار و دیار آنچنان بگریم زار
که از جهان ره و رسم سفر بر اندازم»*
: چه بیتهای قشنگی! چه فال خوبی بود!
ــ ولی چقدر پر از غم! چه نیّتی کردی؟
: برای راز شنیدن سوال خوبی بود!
ــ من آن دهانه ی غارم که توش تاریک است
: که رازداری یعنی؟! مثال خوبی بود!
دو سال پیش کسی … بی خیال!
ــ حرف بزن!
: خلاصه می کنم آن سال … سال خوبی بود
ــ دلت نخواسته برگردد و …
: نخواستمش!
اگرچه مرد خوش و خوش خیال خوبی بود
ــ ولی هنوز به یادش که فال می گیری!
سکوت ِ طولانی … انتظار ِ طولانی
دو آدم تنها در قطار ِ طولانی
که خواستند به یک شعر مشترک برسند
در این سفر که نه! در یک فرار طولانی
فرار کردند از یک گذشته ی تاریک
و گم شدند درون ِ دو غار ِ طولانی !
از : فاطمه اختصاری
* حافظ