امروز :دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۱۷۹۷

 

بازشیطان برمن دیوانه دام آورده بود

برسرم فهرستی ازافکارخام آورده بود

 

ظاهرا از قبل میدانست تنهایم که شب

برمن یک روز بی همخانه شام آورده بود

 

روی سینی کاسه ای پرآش وآنسوی بخار

با خودش تصویری ازیک جفت جام آورده بود

 

در ترافیک عجیب کوچه ی صدچشمها

بردر همواره مشکوک اتهام آورده بود

 

دخترهمسایه ی دیواربردیوارکاش

مثل سابق آش را ازپشت بام آورده بود

 

هم شکارش کرده بودم هم شکارم کرده بود

فرض کن صیاد برصیاددام آورده بود

 

مشتبا بودم برایش حال آقا مجتبی

باخودش تا میتوانست احترام آورده بود

 

نذر دارد یا نظر الله واعلم مانده ام

دخترک این تحفه را محض کدام آورده بود

 

باطناً دلتنگ هم بودیم اما ظاهراً

قلب او از قلب من کمتردوام آورده بود

 

 

 

از : مجتبی سپید

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : ۱ دیدگاه
  1. سوگندصفا می‌گه:

    سلام
    خیلی زیبا بود….اما سعی کردم با دید طنز نگاه کنم تا بیشتر لذت ببرم

    سپاس







خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی