امروز :یکشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳

۲۱۳۷

خوشا به حال شاعران نظرکرده ای

که بیت اول شعرشان

هدیه ی خدایان است

من اما برای مطلع این شعر

نمی توانستم تا ابدالدهر

در انتظار خدایانی فراموشکار بنشینم

مثل سوار از جان گذشته ای

که در قبیله ی اجدادی ام

می ربوده است

زیر نگاه ناباور مهتاب

دïردانه دختر خان را

از درگاه خیمه ی خواب آلود

من نیز سالهاست

نخستین جمله ی شعرم را

زیر نگاه ناباور فرشتگان

از بارگاه خدایان دزدیده ام

بی گïدار اما

به آب نمی زنم هرگز

از گردباد به عاریه

کفش هایش را می گیرم

از باران تردستی اش

و از چوبه ی دار طنابش را

شنیده ام خدایان نیز

بندگانی را که ناخنک

به دار و ندار دیگران می زنند

اصلن دوست نمی دارند

اما هر از گاه

بنده ی ناشکری از رده ی من

به گوشه ای از ابدیت آنها

دستبرد اگر بزند

به روی مبارکشان نمی آورند.

 

 

از : عباس صفاری

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی