امروز :دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳

۱۴۲۲

 

کنار پنجره یک مرد داشت جان می داد

غرور، قدرت خود را به من نشان می داد

کسوف بود؟ نه! خورشید دلگرفته ظهر

پیام تسلیتش را به آسمان می داد

دلم برای خودم لااقل کمی می سوخت

اگر که پوچی دنیایتان امان می داد

زمان همیشه مرا زیرخویش له می کرد

همیشه فرصت من را به دیگران می داد

پسر گرفت سر تیغ را، رگش را زد

پدر به کودک قصهّ هنوز نان می داد

و بعد زلزله شد، چشم را که وا کردم

میان خواب کسی هی مرا تکان می داد!!

 

 

از : سیدمهدی موسوی

 

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی