امروز :یکشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۲۱۵۰

صغیر و کبیر

از لحظه ای که چمدان را

از دستش گرفته اند

به طرز آزاردهنده ای

مهربان شده اند

 

سیگارش به لب نرسیده

برایش فندک می زنند

و کلاهش را

پیش از آنکه باد برباید

از سرش بر میدارند

یکی یقه اش را مرتب می کند

دیگری روزنامه صبح را

کنار فنجان قهوه اش می گذارد

کم مانده راهش را نیز

هنگام بازگشت از آبریزگاه

مانند مسیر مهاراجه ای پیر

گلباران کنند

 

دیگر شک ندارد دنیا

بی هیچ بروبرگردی

دستش انداخته است

حتی این باران صاف و ساده

تا چترش را بر می دارد

بند می آید

و پیاده روهای بی پروا

پیش از آنکه پا

به خیابان بگذارد

برگهای زردشان را

زیر پل ها و نیمکت ها

پنهان می کنند

انگار تنها علایم پاییز زودرس

این یک مشت برگ زرد و

سکوت نیمروزی پرنده هاست

مثل توپ به دیوار خورده

از نیمه راه سفر

از روزی که بازگشته است

اشیا دور و برش هم

<تشخص> را جدی گرفته اند

 

همین دیروز

از پشت آیینه ی دستشویی

یک شیشه قرص خواب آور و ُ

یک بسته تیغ شمشیر نشان

غیبشان زده است.

 

 

 

 

از : عباس صفاری

 

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی