امروز :یکشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳

۲۱۵۲

اگر چه مثل پیاف

در پیاده رو روئیده است

از دور اما داد می زند

که یک درخت معمولی نیست

و جایگاهش در سرزمین اجدادی اش جایی

در دامنه ی کوهستانی که چوپانی

درد بی درمانش را زیر آن

می دمیده است در نی لبکی چوبین

یا کنار پاشویه ی استخری شاید

سایه می انداخته است

بر اندام شهزاده ای پری پیکر

در حریرخیس

 

در این خیابان پر دود و دم اکنون

چتر پاره پاره ای

شبیه آن سایه را

بر دکه ی یک کولی کف بین

می گشاید هر بامداد

 

روزهای بی آتیه از دم

مثل بادی بد قدم

از میان برگهایش می گذرند

و بر تنه ی تنومندش

مشتریان دل شکسته ی کولی

کنار نام معشوقه های سنگ دل وُ

نارفیقان نیمه راهشان

آنقدر قلب تیر خورده کشیده اند

که برسنگ اگر تراشیده بودند

از شرم آب شده بود

یا از غصه ترک بر می داشت

 

سرسوزنی اما

فرقی نمی بیند درخت

مین منقار بلند دارکوب

و تیغه ی چاقوی دلشکستگان

 

از کولی کف بین که گاهی

دست لرزان مشتری در دست

چُرت می زند بی اختیار

شنیده است بارها

که راز بقا در این خیابان

کمال خونسردی است

حتا در هوای نیمه شب اگر

پاکباخته ای سیگارش را

کنار پایت خاموش کند

و بر نزدیک ترین شاخه ات

خودش را حلق آویز.

 

 

 

از : عباس صفاری

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی