امروز :دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۲۰۴۳

نعش هفتاد و دوتا قمقمه در خون مانده

جاده خالی ست فقط لاله ی گلگون مانده

 

عشق، از سنگر زخمیت به غارت رفته ست

جشن پیروزی این لشکر ملعون مانده

 

کاشکی چرخ زمان رو به عقب برگردد

آرزویی ست که در سینه ی اکنون مانده

 

همه رفتند از اینجا، فقط از دشت جنون

اشک لیلا و تن بی سر مجنون مانده

 

این که پوشیده به خود جامه ی مشکی شب نیست!

روز پیش است که با چهره ی محزون مانده

 

تا ابد دور همین ثانیه ها می چرخد

هر که از دایره ی حادثه بیرون مانده

 

قلم از پای فتاده ست… و دفتر گیج است

شاعر غمزده در هق هق مضمون مانده

 

صبح جای غزل تازه ی شاعر خالی ست

وسط دفتر او لکه ای از خون مانده… .

 

 

 

از : سیدمهدی موسوی

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی