نعش هفتاد و دوتا قمقمه در خون مانده
جاده خالی ست فقط لاله ی گلگون مانده
عشق، از سنگر زخمیت به غارت رفته ست
جشن پیروزی این لشکر ملعون مانده
کاشکی چرخ زمان رو به عقب برگردد
آرزویی ست که در سینه ی اکنون مانده
همه رفتند از اینجا، فقط از دشت جنون
اشک لیلا و تن بی سر مجنون مانده
این که پوشیده به خود جامه ی مشکی شب نیست!
روز پیش است که با چهره ی محزون مانده
تا ابد دور همین ثانیه ها می چرخد
هر که از دایره ی حادثه بیرون مانده
قلم از پای فتاده ست… و دفتر گیج است
شاعر غمزده در هق هق مضمون مانده
صبح جای غزل تازه ی شاعر خالی ست
وسط دفتر او لکه ای از خون مانده… .
از : سیدمهدی موسوی