امروز :جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۲۰۴۹

میــدان جنــگ، در وســط عــشق و خــون و دود

مردی درست مثل خودش ایستاده بود

 

بـــر لـ*ـختـــی زمـــین پـــر از درد مانـــده بـــود

دشمن رسیده بود ولی مرد مانده بود

 

یــک فرصــت خــالی و یــک اســمان غــرور

با یک خشاب خالی و یک آسمان غرور

 

می خواست تا همیشه در آنجا بایستد

می خواست در مقابل دنیا بایستد

 

آمـــاده بـــود تـــا کـــه بمیـــرد بـــرای دیـــن

آماده بود تا که بمیرد، فقط همین!

 

فرصت برای فلسفه و گفتگو نبود

یک شهر بود و مرد، کسی غیر از او نبود!

 

آهـــسته بـــر مـــزار شـــهیدان نگـــاه کـــرد

بر حجم بی نهایت انسان نگاه کرد

 

دشمن رسیده بود به پایین تپه ها

آن مرد ایستاد کنار خود خدا

 

دشـمن رسـید، جنــگ همـان لحظـه درگرفــت

آن مرد ایستاد … سپس بال و پر گرفت

 

پرواز کرد از وسط دستهای خاک

و جا گذاشت یک جسد و یک عدد پلاک

 

دشمن رسید، شهر لگدمال شد ولی…

دشمن از این معامله خوشحال شد، ولی…

 

هر چند مرد قصه نترسید، آمدند!

خفاشها به خانه ی خورشید آمدند

 

می خواستند فاتح تقویم ها شوند

از هیچ آمدند که شاید خدا شوند

 

باران گرفت و موشک و رگبار تیر … آه!

سال سیاه، ماه سیاه و شب سیاه!

 

می خواستند بودن مارا عوض کنند

می خواستند اسم خدا را عوض کنند

 

می خواستند … عقربه ی شب درنگ کرد

نمی خواستند… مرد نمی خواست، جنگ کرد!

 

می خواستند… جنگ ولیکن ادامه داشت!

می خواستند … خون شهیدان نمی گذاشت!

 

و هـشت ســال حملــه ی شـیطان ادامــه داشــت

رگبار خون به دامن ایران ادامه داشت

 

و هــشت ســال آمــد و رد شــد، زمــان گذشــت

و هشت سال تلخ که بر عاشقان گذشت

 

و هــشت ســال رفــت، فقــط آســمان گر یــست

از ما شکست خورد، هر آنچه نگفتنی است…

 

حــالا چــه مانــده اســت از آن روزهــای صــبر

جز چند سنگ قبر و به جز چند سنگ قبر

 

جز چند سنگ قبر که در باد مانده اند

جز خاطرات جنگ که در یاد مانده اند

 

با اینکه لحن بارش باران عوض شده است

با اینکه استقامت یاران عوض شده است

 

با اینکه هر کس آمده بازیچه ی خود است

با اینکه رقص بندری گرگ ها مُد است!

 

گرچه گلوی سبز تو خاموش گشته است

آن سالهای سخت فراموش گشته است

 

بـــا اینکـــه خـــسته انـــد تمـــام تقیه ها

بــا اینکــه روســری شــده کــل چفیه ها

 

بــا اینکــه بــا جنــون و غــم مــرد، بــد شــدند

و بنزهـــا کـــه از جـــسد مـــرد، رد شـــدند

 

گرچــه بــه مــرد تهمــت کــار غلــط زدنــد

و مـــرد را ز دفتـــر تـــاریخ خـــط زدنـــد

 

با اینکه مَرد، مَرد… و با اینکه مَرد… آه!

اینگونه بود قصه ی مردان بی گناه

 

با اینکه رفته است و تنی سرد مانده است

بر روی حرفهای خودش، مرد مانده است!

 

 

از : سیدمهدی موسوی

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی