صدا … صدا … کسی اسمت را
در اضطراب صدا می زد
پری کوچک غمگینی
تو را در آب صدا می زد
نگاه کردی و خشکت زد
به موی ریخته بر دوشش
شناکنان طرفش رفتی
تو را گرفت در آغوشش
تنش در آب تکان می خورد
شبیه پنجره ای در باد
زنی … نه! ماهی سرخی بود
که بوی خون و عسل می داد
میان پیرهنت پیچید
و چنگ زد تن خیست را
شبیه مار سپیدی شد
گزید گردن خیست را
و دست هاش که دریا را
میان خون تو حل کردند
هزار کوسه ی سرگردان
تو را در آب بغل کردند…
پریدی از دل کابوست
نفس بریده و ترسیده
صدای خش خش و … دانستی
کسی کنار تو خوابیده
نگاه کردی و یک ماهی
نه! چون عروسک خیسی بود
میان تخت تو نی می زد
پری کوچک خیسی بود
مچاله کرد تو را در خود
و چنگ زد تن داغت را
میان پیرهنت پُر شد
گزید گردن داغت را
و بعد ملحفه را پس زد
بلند شد، تن سرخی داشت
و مرگ دور تو می رقصید
و مرگ دامن سرخی داشت…
از : حامد ابراهیم پور