امروز :پنج شنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۲۰۳۹

دیگر روز از سرم گذشته و

حوصله از پیراهنم سر رفته …

به خیابان می روم

شماره را می گیرم

و در ِ باجه را می بندم

 

طبیعی‌ست که اینجای شعر را نمی شنوید

 

عکس را توی پاکت می گذارم

و آن را می بندم

 

طبیعی‌ست که این را هم ندیده اید

 

در روزهای بعد

دیدم کسی مدام

پشت درختها پنهان می شود

به سایه ها می گریزد

و در انتظار فرصتی خلوت

با تپانچه ای در جیب

تعقیبم می کند

 

رفتارش کاملا طبیعی‌ست

 

او نمی داند

خودم استخدامش کرده ام.

 

 

از : گروس عبدالملکیان

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی