بی خیالی و بی خبری .
تو بی خیال و بی خبری
و قابیل ــ برادر ِ خون ِ تو ــ
راه را بر تو می بندد
از چار جانب
به خون ِ تو
با پریده رنگی ِ گونه هایش
کز خشم نیست
آن قدر
کز حسد.
و تو را راه ِ گریز نیست
نز ناتوانایی و بربسته پایی
آن قدر
کز شگفتی .
از : احمد شاملو