امروز :شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۲۰۸۱

مچاله روی زمین، غنچه های روسری تو

کنار آینه یک مشت قرص لاغری تو

 

کمی عقب تر، یک کیف بی قواره ی مشکی

که زل زده به مگس های روی روسری تو

 

نگاه می کنی و فکر می کنی که گذشته ست

شبیه پلک زدن، روزهای دختری تو

 

شبیه یک زن سی ساله نیست، صورت ماتت

چروک خورده و خشک است چرم ساغری تو

 

کلافه می شوم از مترو و پلیس و خیابان

فقط تجسم رنج است شهر صنعتی من

 

تو رفته ای و برایم نمانده هیچ، به غیر از

کتابهای رها روی مبل راحتی من

 

سرم به نیت یک انفجار شعله کشیده

تمام عمر نخوابیده بمب ساعتی من

 

دلم شبیه نفس های یک پرنده گرفته

ولی تو فکر خودت باش عشق لعنتی من

 

میان خانه ی خاموش خود به سوگ نشستی

کسی نیامده دیدار روح بستری تو

 

دوباره آیه ی تاریکی است قلب تو، شاعر

میان برکه چرا نی نمی زند پری تو …

 

 

از : حامد ابراهیم پور

 

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی