امروز :چهارشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۲۰۸۰

از گوشه های خلوت تاریک … در سرت

آرام می شود به تو نزدیک … در سرت

 

مثل ستاره ای حلبی برق می زند

پشت هزار نقطه ی تاریک … در سرت

 

با او سکوت می کنی و رنج می کشی

در عمق خاطرات تراژیک در سرت

 

در کوره ره های سرت راه می رود

با آدمی که گمشده هر بار در سرش

 

هر بار دست و پای تو را کشف می کند

از لا به لای آجر و آوار در سرش

 

با سرفه فکر می کند انگار می کشد

مردی هزار پاکت سیگار در سرش

 

احساس می کند که کسی راه می رود

با کیف و عینک و کت و شلوار در سرش

 

احساس می کند همه ی مرده های شهر

هر لحظه می شوند پدیدار در سرش

 

در آرزوی بال زدن جیغ می زند

هر روز یک پرنده ی بیمار در سرش

 

هر بار تیر می کشد و پخش می شود

چیزی شبیه درد سیاتیک در سرت

 

هی چرخ … چرخ می زند و چرخ می خورد

چون رقص چند دختر تاجیک در سرت

 

اصلا زمین نمی خورد و راه می رود

هر روز روی یک نخ باریک در سرت

 

یک زن که ترس های تو را لمس می کند

از بین شعرهای کلاسیک … در سرت

 

دارد تو را ازین که شدی دور می کند

دارد قدم قدم به تو نزدیک …

 

 

 

از : حامد ابراهیم پور

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی