به من چه که آن شاعر پرتقالی
ترجیح میداده است
خر کتکخور آسیابانی باشد
اما حسرت گذشته را نخورد
من که پرتقالی نیستم
و نوستالژیک
اگر بگویم هرگز نبودهام
مثل سگ دروغ گرفتهام
نه این که بگویم زنگ شتر را
به آزیر آمبولانس
و درشکهی روباز را
برای گردش عصرانه با تو
ترجیح میدهم
به واگن متروی زیرزمینی
صحبت از روز و روزگاری است
نه چندان دور
زمانی که شهر
مکانیزم سادهتری داشت
و اینقدر شبیه چرخ گوشت
و نزدیک
به زلزلههای آخرالزمان نبود
زمانی که ماه
تاج سر پشهبندی بود
که مرا پلنگ
و پوست تو را شیر و شکری میکرد
و روحمان خبر نداشت
که نیمهی تاریکش روزی
زبالهدان زمین خواهد شد
و نیمهی آفتابگیرش
در دست مقاطعهکاران فضا
کازینوی قماربازان سیارات
شاید تقصیر حال
با زیبایی رو به زوال تو باشد
که من هی به گذشته پرتاب میشوم
به روزگاری که غم
آنقدر کوچک بود
که در اشکدان کریستالی میگنجید
و دست سرنوشت
از راه راست
منحرفت اگر میکرد
ماشین ترمز بریدهای نمیشدی
در جادهی مارپیچ
چگونه دلم تنگ نشود
برای شبی پرستارهتر
خانهای که خلوتتر
تویی که زیباتر
منی که دیوانهتر
و بستری که کوچکتر بود.
از : عباس صفاری