امروز :یکشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۲۱۳۹

لازم نیست آلوده کند

سکوت سحرگاهی را

این ساعت دیجیتال

که ادای خروس در می آورد

با قوقولی قوی ضبط شده اش

امشب

وزوز پشه ای هم می تواند

پایان دهد به این تعقیب

و بیدارم کند از خواب

 

گذشت آن زمان که بی گدار

به خواب می زدم هر شب

این روزها محض احتیاط

هر خوابی را طوری کوک می کنم

که هر وقت اراده کردم

مثل کو کوی ساعت دیواری

کوکو کنان از قلب تاریکی

بیرون بزنم

فعلا اما

خیال بیدار شدن

و از چاله به چاه افتادن ندارم

 

کفشهای سُربی ام را

با صندل های بال دار پرسیوس

تازه عوض کرده ام

و تازه گریخته ام

از دست قربانیان لت و پار تصادفی شاخ به شاخ

که دستهای خون آلودشان

به یک سانتی شانه ام رسیده بود

 

خنده های زخمی شان را

هنوز می شنوم که

دور و دورتر می شود

و من هر لحظه نزدیک تر

به اخبار روزنامه ای

که بر میز صبحانه

انتظارم را می کشد.

 

 

از : عباس صفاری

 

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی