فصل اول :
که ساقه های تنش گلدار ، که میوه های تنش سرخ است
زنی که روسری اش خونی ، زنی که پیرهنش سرخ است
به هرزه چشم درو مفکن ، که پلک های تو خواهد سوخت
به کوهسار تنش مندیش، گدازه های تنش سرخ است
تنش توحشِ شهوت ریز ، برهنه می کشدت در گور
به بوسه خون تو خواهد خورد، زنی که خواستنش سرخ است
و روی نعش تو می رقصد، جنازه واره و سر گردان
به ضرب یک غزل زخمی، که تن تنن تننش سرخ است
فصل دوم :
…
و قصه روی همین خط ماند ، گرمب ! صفحه ی درهم ! خون
و بوی مردن سیگاری ، که طعم سوختنش سرخ است
کدام لذّت زجر آور ، به داغِ بوسه دهانش دوخت ؟
که پشت جمجمه اش گُل داد ، که درد در دهنش سرخ است
تپانچه ایده ی خوبی نیست، برای آخر این قصه
برای راویِ خونینی ، که دست و پا زدنش سرخ است…
فصل سوم :
ـ از این کتاب بدم آمد، چقدر حسرت مردن داشت
چه خّط شاعرآن خونی ست ، و قهرمان زنش سرخ است
زمین مچاله و کف کرده ، شبیه مغز سگی زخمی ست
که کرم های تنش قرمز ، که چرک های تنش سرخ است!
کدام کینه ی ابلیسی شبانه قصد خدا کرده ست ؟
که ابر ـ بالشِ او ـ خونی ، که آسمان ـ کفنش ـ سرخ است !
صدای پای که می آید ؟ خدای من ! چه خیالی ؟ آه !
کسی که روسریش خونی ست ، زنی که پیرهنش سرخ است !
از : حامد ابراهیم پور