امروز :دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۲۰۵۰

یک جفت کفش

چند جفت جوراب با رنگهای نارنجی و بنفش

یک جفت گوشواره ی آبی

یک جفت…

کشتی نوح است

این چمدان که تو می بندی!

 

بعد صدای در

از پیراهنم گذشت

از سینه ام گذشت

از دیوار اتاقم گذشت

از محله های قدیمی گذشت

و کودکی ام را غمگین کرد.

کودک بلند شد

و قایق کاغذی اش را به آب انداخت

او جفت را نمی فهمید

تنها سوار شد،

آبها به آینده می رفتند…

 

همینجا دست بردم به شعر

و زمان را

مثل نخی نازک

بیرون کشیدم از آن!

دانه های تسبیح ریختند:

من

تو

کودکی

قایق های کاغذی

نوح

آینده

 

تو را

با کودکی ام

بر قایق کاغذی سوار کردم و

به دور دست فرستادم،

بعد با نوح

در انتظار توفان قدم زدیم.

 

 

از : گروس عبدالملکیان

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی