امروز :یکشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۲۱۴۲

از دور دستِ دشت خبر می رسید که

آمد برای جنگ سواری رشید که

 

درچند داستانِ ازین دست مرده است

مثل همیشه صاحب اسبی سپید که

 

یک دشت رخش نیز به گردش نمی رسند . . .

 

راوی پکی عمیق زد و چند سرفه کرد

آنوقت گفت قصه به اینجا رسید که :

 

خالق فضای سطح اثر را سیاه کرد

قدری به این روند فراز و نشیب داد

 

شخصی جدید وارد این گیر و دار شد

هی قهرمان قصه ی ما را فریب داد

 

شخصیت جدید اثر پیرمرد بود

شاعر به دستهاش توانی عجیب داد

 

در پیشبرد سیر تراژیک داستان

یک مشت اتفاق عجیب و غریب داد

 

ـ احساس می کنیم که راوی مردد است

انگار باز آخرِ این داستان بد است ! )

 

خاراند گوشه های سرش را و مکث کرد

می گشت در پی کلماتی جدید که

 

یکدفعه گفت : قصه ی قبلی دروغ بود

آنوقت بین جمله ی قبلی پرید که :

 

شاید حکیم طوس کمی اشتباه کرد

شاید درست رستم دستان ندید که

 

سهراب در اوائل این شعر مرده بود

در حلقه های گیسوی گُرد آفرید که

 

یک شهر زن هنوز به گردش نمی رسند . . .

 

(ـ ای کاش مرد قصه هوای وطن نداشت

ای کاش قصه هایی از این دست زن نداشت!)

 

 

از : حامد ابراهیم پور

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی