امروز :دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۲۱۲۳

دو سال بود که در خانه برف می آمد

کلاغ یخ‌زده‌ای روی بند رختم بود

حیاط گم شد و دیوارها ترک خوردند

کسی زمین افتاد: آخرین درختم بود!

صدای جیغ، سرم را به بالشم میکوفت

صدای جیغ هیولای زیر تختم بود!

صدا می آمد … میخواستم که بگریزم

فقط بلند شدن درد داشت … سختم بود!

 

میان آینه یک پیرزن صدایم کرد

که دخترم بود و چند تا عروسک داشت

کمی تکان خوردم، رفت و دیگری آمد

اتاق کوچک من چند جور بختک داشت

زنی جوان وسط قاب عکس می رقصید

که بوی بنزینش پخش بود و فندک داشت

غریبه ای وسط خانه ام قدم می زد

که سایه اش کت و شلوار داشت، عینک داشت!

 

 

نگاه کردم و سقف از اتاق بیرون رفت

من و هیولا با هم تکان تکان خوردیم

دو زخم چرک، دو ترسوی بی نوا بودیم

که از زمین خوردیم و از آسمان خوردیم

سلامتی کسی نه، به نیت خودمان

فقط به کوری چشمان دوستان خوردیم

چقدر طعم بدی داشت، بوی سگ می داد

غزیبه ریخت و ما چند استکان خوردیم

 

سلیطه ای قجری با شلیته می رقصید

دوباره چارقدش وا شد و حجاب نداشت

زنی که هر چه صدا می زدم عقب می رفت

که سرد می شد و میلی به تختخواب نداشت

اتاق تنگ شد و چارپایه می لرزید

دوباره افتادم ، دار من طناب نداشت!

کسی میان تنم ذره ذره می پوسید

که شکل شازده ها بود و احتجاب نداشت!

 

 

از : حامد ابراهیم پور

 

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی