امروز :شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۲۱۲۲

شب بود

ما به میخانه پناه بردیم

 

تو نشسته بودی کنار کلکین

پیاله ات خالی بود از خوشه های انگور

و پر بود از زیبایی

و ذره های زیبایی ات در هوا پیچیده بود

نه تنها من حیرانت بودم

که چشمان آن طرف پیشخوان نیز

پیشخوان نیز

نگاهان پوسترهای بر دیوار نیز

نه تنها من حیرانت بودم

نتهایی که از اتاق دیگر می آمدند نیز

بلند شدی

پیاله ها تکان خوردند

بیدار شدند همه مردانی که باری به این کافه آمده بودند

(تکه ای از ما برای همیشه در میخانه باقی می ماند)

 

با تو

جملگی به اتاق دیگر شدیم

آنجا که قلمرو نت ها بود

و نت ها حسرت ما بودند جوانی تو را

نت ها زبان ما شدند خواستن تو را

 

بیرون دروازه شب بود

ما به زیبایی تو پناه بردیم.

 

 

از: الیاس علوی

 

*کلکین : دریچه، پنجره

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی