امروز :شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۲۰۶۵

خانه ای روی کوه یخ بودن

عمری از آفتاب ترسیدن

شکل یک تکه سیب کرم زده

گوشه میوه ها پلاسیدن

زندگی دردناک شد مثل

عسل از روی خاک لیسیدن

 

در افق هم نمی رسیم به هم

ما که تقدیرمان موازی بود

زندگی نکبتی حقیقی داشت

گرچه دنیای ما مجازی بود

از می و غمزه شعر می گفتیم

ادبیات خاله بازی بود

 

گوشه ی هفت شین شراب بخورد

سال نو شد … درخت کاج بگیر

اهل فرهنگ باش، در هر جشن

هدیه، دیوان ابتهاج بگیر

دوستهایت گلوله می خوردند

تو ولی وام ازدواج بگیر

 

منفصل های متصل بودیم

«ما» همیشه اسیر «ایشان» بود

خاک چرکین مان اگر رگ داشت

سهم حمام فین کاشان بود

باز شکر خدا که صورتمان

باب میل اسیدپاشان بود

 

ما که آغاز قصه حذف شدیم

راویِ داستان سلامت باد

گرچه دست دعایمان خالی است

حضرت آسمان سلامت باد

سر ما روی نیزه است اما

سر چنگیز خان سلامت باد

 

خنده و بوسه و امید گذشت

زنده بودیم؛ فعل ماضی شد

عده ای پیشرفت می کردند

مثل آدم کشی که قاضی شد

آه و نفرین جوجه شاعرها

ادبیات اعتراضی شد

 

گرگ از ما هراس خواهد داشت

خشم یک مشت بچه خرگوشیم

ناممان ماندگار خواهد شد

گرچه از یادها فراموشیم

عاقبت روی شهر می ریزیم

ما که آتشفشان خاموشیم

 

ساعتی خوابگرد و ناکوکم

وسط چرت مرگ، بیدارم

هر چه پاکم کنند معلومم

رد یک فحش روی دیوارم

خنچرش را عمیق تر می زد

هر که می گفت: دوستت دارم…

 

دوزخ رنج، شعله ی ابدی

آتش بی خلیل یعنی من

حیرت اژدهای غرق شده

وسط رود نیل یعنی من

همه شهر دشمنم شده اند

مسلم ابن عقیل یعنی من

 

شاید از عشق جان به در بردم

سر و موی سپید را چه کنم

فرض کن شاخ دیو را کندم

هفت خوان جدید را چه کنم

گیرم از جنگ زنده برگردم

غم گرد آفرید را چه کنم

 

بغلم کن، بگو که خانه کجاست

هر کجا هست می روم مادر

جاده ای تازه پیش رویم نیست

سمت بن بست می روم مادر

دست های مرا رها نکنید

دارم از دست می روم مادر…

 

 

 

از : حامد ابراهیم پور

 

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی