امروز :یکشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۲۱۱۱

طرفِ نقطه ی سپید بچرخ

طرف نقطه ی سیاه برو

باز کن دست های خود را باز

لبه ی پشت بام راه برو

 

لبِ برجِ بلند حرف بزن

لب برج بلند بازی کن

چشم ها را ببند و باز بچرخ

لبه ی بام بندبازی کن

 

عشق، امّید، اعتماد، رفیق

از خطاهای دیگرت چه خبر؟

روسیاه و سیاه بخت شدی

از دعاهای مادرت چه خبر؟!

 

زخم خوردی و منتظر ماندی

از جهان زخمِ دیگری بخوری

درس خواندی که متهم بشوی

کار کردی که توسری بخوری

 

شعر تا شعر هی رفو کردی

زخم های تنت تمام نشد

شهر از دود سرفه کرد اما

پاکتِ بهمنت تمام نشد…

 

مردم شهر با تو مشغولند

مردم شهر با تو درگیرند

لبه ی پشت بام فحش بده

مردم شهر فیلم می گیرند!

 

-نه ! تو اول بپر!

-نه اول تو!

با منِ دومت تعارف کن

مردم شهر عکس می گیرند

خم شو و روی جمعیت تف کن

 

چند بن بست پیشِ رو داری؟

چند بن بست پشتِ سر مانده؟

بپر از برج…توی این کندو

چند زنبورِ کارگر مانده؟

 

 

 

از : حامد ابراهیم پور

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی