امروز :جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۲۰۶۹

در دل هر که ذوق شبگیرست

خنده صبح، خنده شیرست

 

غم به بیگانگان نیاویزد

سگ این بوم، آشناگیرست

 

دل ز بیداد روشنی گیرد

شمع این خانه، برق شمشیرست

 

طفل ما خون خود چرا نخورد؟

دایه روزگار کم شیرست

 

خط او پیش خود گرفتارست

سبزه از موج خود به زنجیرست

 

بر جوانی چه اعتماد، که صبح

تا نفس راست می کند پیرست

 

زور بازوی پنجه تدبیر

خس و خاشاک سیل تقدیرست

 

نیست دیوانه گر سپهر، چرا

دایم از کهکشان به زنجیرست؟

 

بر دم تیغ می زند خود را

صائب از بس ز جان خود سیرست

 

 

 

از : صائب تبریزی

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی