امروز :دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۲۱۰۸

لباس باشی و روی طناب، گریه کی

به میل باد از روی طنابِ خود بپری

به زنگ ساعت دیوانه اعتماد کنی

همیشه زودتر از رختخواب خود بپری

 

به چشم آینه با اضطراب زل بزنی

که در نگاهت زخمی جدید کشف کنی

به گوشه های سرت بیشتر بُرس بکشی

که چند تاری موی سپید کشف کنی

 

اتو کنی کت و شلوار آبی ات را، بعد

میان یک اقیانوس دست و پا بزنی

ـ سلام! عرض ارادت! سلام! روزبخیر!

مودبانه از این گونه حرفها بزنی

 

بهانه باشی و هر بار کوچکت بکنند

دوباره بغض کنی، خنده ها تو را بکشند

فقط گلایه نکن … کارمند خوبی باش

که پشت میزت پرونده ها تو را بکشند

 

صدای در را با احتیاط گوش کنی

صدای در : صاحب خانه ات خبر شده است

ـ سلام اجاره ی این ماه؟

ـ چشم می ریزم!

به خانه ات برگردی که سردتر شده است….

 

به خانه برگردی مثل دستمالی خیس

نصیب گریه شوی، توی جیب تا بخوری

برای آنکه نیفتی کمی نفس بکشی

برای آنکه نمیری کمی غذا بخوری

 

قرار نیست معمای بی جوابت را

کسی بیاید و این جای قصه حل بکند

قرار نیست زنی که نبوده در این شعر

تو را در آخر این بیتها بغل بکند

.

.

.

کمی بخواب، که روی طناب خشک شوی

دوباره روز شود، از طناب خود بپری

به زنگ ساعت دیوانه اعتماد کنی

دوباره زودتر از رختخواب خود بپری…

 

 

از : حامد ابراهیم پور

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی