امروز :پنج شنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۲۰۸۷

به خاطر اندوهی که از تو پیرتر است

به خاطر چمدانی که خالی از سفر است

 

به خاطر سیگار و به خاطر سرطان

برای کشف زنی قد بلند در فنجان

 

به خاطر سقفی که نبود روی سرت

برای چاقوهای شکسته در کمرت

 

برای آنها که وصله ی تنت شده اند

برای خاطره هایی که دشمنت شده اند

 

به خاطر غزل گیر کرده در دهنت

برای مرده ی جامانده توی پیرهنت

 

برای آنها که در تنت مرور شدند

به خاطر آن هایی که از تو دور شدند

 

به خاطر همه ی گریه های نیمه شبی

خدای گم شده در چند جمله ی عربی

 

برای خوردن نان بیات با املت

به خاطر تنهایی ، به خاطر دیابت

 

برای خاطر شعر-این دکان رنگ رزی-

برای این ادبیات فاخر عوضی

 

برای بالا آوردن جنون تنت

برای جن های مست کرده در دهنت

 

به خاطر بطری های چیده روی زمین

به خاطر سردرد و به خاطر کدئین

 

برای ماندن این دردهای سر در گم

به خاطر بی خوابی ، به خاطر والیوم

 

به خاطر این سردردهای ناممکن

به خاطر بیداری ، به خاطر ژلوفن

 

برای وا شدن زخم های آخری ات

به خاطر سیگار وغذای حاضری ات

 

قرار شد اندوه تو مستمر بشود

مقدر است که رنج تو بیشتر بشود

 

که تا نفس می آید دوندگی بکنی

مقدر است بمانی و زندگی بکنی :

 

شبیه قلبی که در نوار پیچیده

شبیه خفاشی که به غار پیچیده

 

شبیه خودکشی عنکبوت تنهایی

که گردن خود را لای تار پیچیده

 

شبیه لاشه ی در ریل منتشر شده ای

که بوی خونش توی قطار پیچیده

 

شبیه آدم از یاد رفته ای که دلش

به دور پاهای انتظار پیچیده

 

شبیه قاصدک مرده ای که در گوشش

هزار تا خبر ناگوار پیچیده

 

شبیه دلهره ی تخم مرغ سوخته ای

که بوی ترسش وقت ناهار پیچیده

 

شبیه گم شدن کارمند جزئی که

جنازه اش دور میز کار پیچیده

 

شبیه نعشی که پیچ خورده دور خودش

سی و دوبار سرش دور دار پیچیده

 

شبیه مین خنثی نکرده ای شده ای

که در سرش هوس انفجار پیچیده

 

تویی و ساعاتی که پر از سکوت شدند

سی و دو تا شمع لعنتی که فوت شدند …

 

سی و دو تا شمع لعنتی که توی سرت…

تو دود میکنی و سوت می زند پدرت

 

سی و دو جلاد لعنتی که منتظرند…

سی و دو تا بمب ساعتی که منتظرند…

 

سی و دو پوکه ی خالی شده میان تنت

سی و دو تا دندان شکسته در دهنت

 

سی و دو رابطه ی پشت سر گذاشته ات

سی و دو نفرین از مادر نداشته ات

 

سی و دو زخم که اندازه ی تن اند هنوز

سی و دو زن که تو را جیغ میزنند هنوز

 

سی و دو تا زن در جیب های پیرهنت

سی و دو بوسه ی شلاق خورده در دهنت

 

سی و دو مار…که در دوزخ سر تو پُرند

سی و دو گرگ …که در برفها تو را بخورند

 

سی و دو تا پل درهم شکسته پشت سرت

سی و دو عقرب آتش گرفته در جگرت

 

سی و دو مرتبه روی طناب بند شدن

سی و دو بار زمین خوردن و بلند شدن

 

میان پنجه ی دیروزها مچاله شدی

به زندگی چسبیدی ، سی و دوساله شدی…

 

برای قهوه ی سرد و غذای شب مانده

برای دیدن صد باره ی پدر خوانده

 

برای زخمی که از خودش عمیق تر است

به خاطر چمدانی که خالی از سفر است

 

به خاطر تنها تر شدن…برای جنون

برای این سرگیجه …برای غلظت خون

 

برای جیغی که در سرت بلند شده ست

برای روح زنی که همیشه در کمد است

 

برای یک بشقاب اضافه موقعِ شام

برای یک شبح قوز کرده در حمام

 

برای کندن این زخم های بی تسکین

به خاطر بیداری ، به خاطر کافئین

 

به خاطر بی خوابی ِ گونه های شُل ات

برای بالاتر رفتن کلسترول ات

 

برای چاقو دادن به دست های جدید

برای دوست شدن با شکست های جدید

 

برای پایی در حلقه ی فلک بودن

برای وارث یک درد مشترک بودن

 

برای اندوه چرک کرده در کفنت

برای دندان کرم خورده ی وطنت

 

برای رد شدن تانک ها…برای تفنگ

برای خوردن قحطی ، برای دیدن جنگ

 

برای رد شدن از روی نعش کودک ها

برای آمدن بمب ها و موشک ها

 

برای مرگ…زن هرزه ای که می آید

برای درک ِ زمین لرزه ای که می آید…

 

برای گفتن این فحش های زیر لبی

برای این شعر بی روایت عصبی

 

به رقص مرگ میان تنت ادامه بده

نفس بگیر و به جان کندنت ادامه بده…

 

 

 

از : حامد ابراهیم پور

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی