امروز :پنج شنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۰۶۳

 

مرا ببخش …

ولی آخر چه گونه می شود عشق را نوشت ؟

می شود یک روز که باران می بارد ،

در قهوه خانه یی سبز چای سرخ نوشید

و به کسی اندیشید که با موهای پریشان

و چشم های سیاه ِ ریز ،

یا پیراهن ِ قهوه یی در کتاب ِ هنر آشپزی

به دنبال ِ ردِپایی از خرس ِ نیستی می گردد !

می شنوی ؟

انگار صدای شیون می آید !

گوش کن !

می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد !

اما به جای آن ،

می توانم قصه های خوبی تعریف کنم !

گوش کن :

یکی بود ، یکی نبود !

زنی بود که به جای آبیاری گل های بنفشه ،

به جای خواندن ِ آواز ِ ماه خواهر من است ،

به جای علوفه دادن به مادیان های آبستن ،

به جای پختن کلوچه ی شیرین ،

ساده و اخمو ،

در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند !

یا می توانم قصه ی نقاش ِ چاقی را برایت تعریف کنم ،

که سی ُ یک روز ِ تمام برای نقاشی از چهره ی طلایی ِ خورشید ،

چشم به آخرین نقطه

در انتهای آخرین انحناهای زمین می دوخت !

غروب ها به دنبال طلوع می گشت !

صدای شیون در اوج است !

می شنوی ؟

 

از : حسین پناهی

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی