امروز :سه شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۲۱۶۲

دلی دارم، چه دل؟ محنت سرایی

که در وی خوشدلی را نیست جایی

 

دل مسکین چرا غمگین نباشد؟

که در عالم نیابد دل‌ربایی

 

چگونه غرق خونابه نباشم؟

که دستم می‌نگیرد آشنایی

 

بمیرد دل چو دلداری نبیند

بکاهد جان چون نبود جان فزایی

 

بنالم بلبل‌آسا چون نیابم

ز باغ دلبران بوی وفایی

 

فتادم باز در وادی خون خوار

نمی‌بینم رهی را رهنمایی

 

نه دل را در تحیر پای بندی

نه جان را جز تمنی دلگشایی

 

درین وادی فرو شد کاروان‌ها

که کس نشنید آواز درایی

 

درین ره هر نفس صد خون بریزد

نیارد خواستن کس خونبهایی

 

دل من چشم می‌دارد کزین ره

بیابد بهر چشمش توتیایی

 

 

از : عراقی

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی