عقابی جوانم ــ پرورده ی روزگار اسارت ــ
نشسته ام در پس میله های سیاه چالی نمور
و رفیق غمناکم ــ در جنب و جوش ِ بال ــ
منقار در کرده است به طعمه ی خونینی
در پای پنجره
و همچنان غمگن
می پراکند و می نگرد مرا
گویا او نیز با من طرحی یگانه دارد در سر
زیرا به بانگ و نگاهش نهیبم می زند که
بال بگشا همگن هم پرواز!
ما پرنده های آزادیم!
وقت آن است که دریابیم
آن جا را
در پس ِ پشت ِ ابر ِ سیاه:
جایی که کوه چونان سپیده دمان می درخشد
جایی که ساحل دریا رنگ آبی می پاشد
جایی که تنها باد می گردد و … من !
از : الکساندر پوشکین
ترجمه از : بابک شهاب