تو نیز دوست عزیز واگذاشتی
بندر امن آرامش را
و افکندی سرخوش
زورقت را بر آب های ژرف توفانی
سرنوشت دیگر بادبانی می کند
آسمان به نرمی می تابد
زورق بال دار راه می گشاید
و کامرانی بادبان ها را می افرازد
خداکند هرگز تندباد خشماگین
بیمیت برکنار ننشاند
و توفان طغیانی در هم نپیچد
آب نجواگر مقابل زورق را
خداکند شبهنگام تندرست درآیی
بر سواحل آرام
و بیاسایی هماره با عشق و دوستی
می دانم، تو را مقدور نخواهد بود
زدودن خاطره از این دو
و می دانم، شاید دریابمت
ــ دوست من ــ
در سکوت کلبهای دنج
در آینده.
تو گاه و بی گاه زنده خواهی کرد
خاطره ی مرا
در پیاله ای از «پونش»، می دانم
اما اگر رخت به خانه ای تازه کشیدم
(که تقدیر همگان است چنین خفتنی)
به واژم درآیی که:
«خدا قرین شادی کند او را
دست کم به زندگی دوست داشتن را می شناخت».
از : الکساندر پوشکین
ترجمه از : بابک شهاب