امروز :یکشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۲۱۸۲

 

تو نیز دوست عزیز واگذاشتی

بندر امن آرامش را

و افکندی سرخوش

زورقت را بر آب های ژرف توفانی

 

سرنوشت دیگر بادبانی می کند

آسمان به نرمی می تابد

زورق بال دار راه می گشاید

و کامرانی بادبان ها را می افرازد

 

خداکند هرگز تندباد خشماگین

بیمی‌ت برکنار ننشاند

و توفان طغیانی در هم نپیچد

آب نجواگر مقابل زورق را

 

خداکند شب‌هنگام تن‌درست درآیی

بر سواحل آرام

و بیاسایی هماره با عشق و دوستی

می دانم، تو را مقدور نخواهد بود

زدودن خاطره از این دو

و می دانم، شاید دریابمت

ــ دوست من ــ

در سکوت کلبه‌ای دنج

در آینده.

 

تو گاه و بی گاه زنده خواهی کرد

خاطره ی مرا

در پیاله ای از «پونش»، می دانم

اما اگر رخت به خانه ای تازه کشیدم

(که تقدیر همگان است چنین خفتنی)

به واژم درآیی که:

«خدا قرین شادی کند او را

دست کم به زندگی دوست داشتن را می شناخت».

 

 

از : الکساندر پوشکین

ترجمه از : بابک شهاب

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی