امروز :جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۱۸۱۹

به بچه ات، به جنینت ، به دخترى که ندارى

به آن کسى که لگد زد ، به شوهرى که ندارى

 

به اینکه سر بگذارى و روى شانه ببارى

به اینکه سر بدهى پاى همسرى که ندارى

 

به داستان من و تو، به عشق باور این شهر

به باورى که ندارم به باورى که ندارى !

 

به اینکه شک بکنى اینکه کى تو را زایید ؟ این

که آیِنه که منم یا که مادرى که ندارى

 

دوباره فکر کنى به .. دوباره فکر کنى به

دوباره فکر کنى ! فکر بهترى که ندارى

 

به هر درى بزنى تا به خانه در نزنى، تا

به خانه اى که ندارم به هر درى که ندارى

 

دوباره خسته شوى از خودت جدا بشوى تا

رها شوى بروى جاى دیگرى که ندارى !

 

اراده داشته باشى پرنده تر باشى تا

پرندگى بکنى با دو تا پرى که ندارى !

 

نخواست پر بکشم ، عاشقانه تر بکشم تا

پریدنى بکشم ، بیت آخرى که ندارم

 

 

از : فرامرز راد

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : ۲ دیدگاه
  1. سوگندصفا می‌گه:

    به داستان من و تو، به عشق باور این شهر
    به باورى که ندارم به باورى که ندارى !

    چقدر اینجا برام عزیز بود.
    چقدر ….

    خدا حافظ…
    برای همیشه.







خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی