امروز :پنج شنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳

 

طوفان تر از همیشه به سمتم وزیده ای

مردی شکست خورده تر از من ندیده ای

 

از من مخواه راحت از اینجا گذر کنم

وقتی هزار پیله به دورم تنیده ای

 

یادم نرفته است همان ابتدای کار

گفتی چقدر دغدغه داری ، تکیده ای

 

ما سرنوشت مشترکی را قدم زدیم

مثل من از بهشت تو هم سیب چیده ای

 

این شعر را به چشم تو تقدیم می کنم

این دل سروده را که خودت آفریده ای

 

دارم به روزگار خودم غبطه می خورم

حالا که صاف و ساده مرا برگزیده ای

 

گاهی خیال می کنم اینجا نشسته ای

گاهی به روی زانوی من آرمیده ای

 

حتمن شگفت مانده ای ازکارهای من

دیوانه ای شبیه خودت را ندیده ای ؟

 

دیدم شبی به شکل کبوتر تو را به خواب

تا آمدم به سمت تو دیدم پریده ای

 

 

 

از : خدابخش صفادل

 

FacebookTwitterLinkedIn
ادامه مطلب
+

 

از هیچ

پرت می شوم اینجا

و دانه ات را باد

از هیچ کجای بالا دست

رها می کند روی دامن امنم

تو ریشه می زنی در من

سبز می شوی

و روی کتف های تو لانه می سازم

برای روز مبادا

 

برای گریه های طولانی

برای لحظه های کوتاهی

که با تو قهر خواهم کرد

و بعد از آشتی

زمین دوباره همان گلوله ی آبی ست

که رها مانده در بلندی اعماق

چقدر زیر پایمان خالی ست

و آسمان

چه قدر خالی تر

 

 

 

از : رویا زرین

 

FacebookTwitterLinkedIn
ادامه مطلب
+

 

دلم از دیدن روی تو چنان می ریزد

که به باد سحری برگ خزان می ریزد

 

شوق جان دادن در پای تو را می فهمد

برگ زردی که چنین رقص کنان می ریزد

از : سید محسن خاتمی

FacebookTwitterLinkedIn
ادامه مطلب
+

 

خانه ی دوست کجاست؟
چه کسی می پرسید . . .
خانه ی دوست زمانی به پس کوچه ی تنهایی بود
با دری باز، و یک پنجره ی رو به خدا
باغچه ای داشت پر از اطلسی همدردی
بوی عطر دل پاک، همه جا حس می شد
تک درخت ته باغ، پُر ز برگ دلِ خوش
که به آهنگ نسیم سحری می رقصید !
ولی امروز دگر خانه تهی ست
قفل نفرت بدرش بسته کسی
در پس پنجره اش پرده ی رخوت پیداست
بوی حسرت ز در و پیکر خانه جاری ست
خانه متروک شده از نم بیرحمی ها
تک درخت ته باغ، شده مسموم ز هوای نفرت
دیر زمانیست که در این خانه کسی
ننهادست قدم با دل باز
خانه دوست کجاست؟


از : خسرو نکونام

 

FacebookTwitterLinkedIn
ادامه مطلب
+

 

وقتی از آفتاب برایت تن آفرید

تکلیف روزهای مرا روشن آفرید

 

برقی به چشم های تو داد و دلی به من

انگار زیر صاعقه ای خرمن آفرید

از : جواد زهتاب

FacebookTwitterLinkedIn
ادامه مطلب
+

 

دیگه هر چی می خونم ، داد می زنم نمی رسه

این صدا حتی دیگه به حنجرم نمی رسه

 

کوک آسمون تمومه ، این صدای آخره

نم نم تگرگه ، هر چی هست هوای آخره

 

نه تو آسمون ، نه من پرنده ی در به درم

نه تو سنگی ، نه من اون پنجره ی پر سفرم

 

یه نیگا به پشت سر ، یه سینه رو به آسمون

یه نیگا به پشت در ، یه دل میون کهکشون

 

من صدای پر پر کبوترای آخرم

دام عاشقونه ی هوای بیرون درم

 

ماه رو طناب رختم ، لای شاخه های بید

شعر برگای درختی که به ابرا نرسید

 

نشد از گریه ی هم پنجره هارو وا کنیم

نشد از دیوارا رد شیم و شبو صدا کنیم

 

من صدای آخر کبوترای پر پرم

یه طناب ، یه تور پاره ، یه هوای پر پرم

 
از : طه شهیدی

 

FacebookTwitterLinkedIn
ادامه مطلب
+

 

این همه حسود بودم و نمی دانستم

به نسیمی که از کنارت

موذیانه می گذرد

به چشم های آشنا و پر آزار ٬

که بی حیا نگاهت می کند

به آفتابی که فقط تلاش گرم کردن تو را دارد ٬

حسادت می کنم …..

من آنقدر عاشقم

که به طبیعت بد بینم

طبیعت پر از نفس های آدمی است ٬

که مرا وادار می کند حسادت کنم

به تنهایی ام

به جهان

به خاطره ای دور از تو ….

 

 

از : مسعود کیمیایی

 

FacebookTwitterLinkedIn
ادامه مطلب
+

 

چهار فصل خدا هم شده خزان بی تو

سیاه چاله ی سردی است این جهان بی تو

 

یکی دو چای و غروب و لبم که یک بوسه ــ

نمی زند به لب داغ استکان بی تو

 

مگر نه اینکه دو بال پریدنت هم ریخت

نمی کشد دل من پر به آسمان بی تو

 

نیامدی و هنوزم نشسته ام تنها

کنار ساحل دریای بی کران بی تو

 

چه زود رفت تمام جوانی ام بر باد

چه زود پیر شد این شاعر جوان بی تو

 

 

از : محمد تقوایی

 

FacebookTwitterLinkedIn
ادامه مطلب
+

 

مرا به تو و تو را هم به من خدا داده

خدا چه هدیه خوبی به ما دو تا داده

 

شکافته شکم یک فرشته را ما را

گرفته ، شسته و پوشانده و غذا داده

 

دو دست داده به من تا تو را بغل بکنم

و تا گم ات نکنم هم به من دو پا داده

 

دو کفش داده که هر شب تو را قدم بزنم

ولی نگفته برای چه تا به تا داده

 

و گفته است به شرطی که مال هم باشیم

اجازه ی حتی خواب و بوسه را داده

 

مرا به تو و تو را هم به من . . . همین کافی است

ببین برای من و تو خدا چه ها داده

 

خدا چه چیز قشنگی است ، ما که ممنونیم

از آن کسی که خدا را به ما دو تا داده

 

 

از : شهرام میرزایی

 

FacebookTwitterLinkedIn
ادامه مطلب
+

 

می دانیم مثل آب خوردن خواهیم مرد

اما می توانیم به انکار و تمسخر بپرسیم

مگر آب خوردن هم می میرد؟

و می توانیم فراموش کنیم

آب در زمستان…

مثل آب خوردن …می میرد

 

 

از : حمیدرضا شکارسری

 

FacebookTwitterLinkedIn

 

بازم که شک کردی به من ، حرفای جورواجور زدی

بازم به جای شب به خیر ، گفتی برو خیلی بدی

 

خیالی نیست عزیز من ، هر چی می خوای بگی بگو

لابد کتاب عشقمو ، تو هم گرفتی پشت و رو

 

واسه منی که عاشقم ، حرفای تو یه مرهم

حرفای عشق و عاشقی ، سوا نمی شه در هم

 

خوب می دونم که دوست داری عشقت پنهون بمونه

قلب منم خوب بلده قصه ی پنهون بخونه

 

یادت میاد چه بی هوا تو قلب من قدم زدی

یادت باشه که قبلتو به هیشکی غیر من ندی

 

دلم می خواد یه بار دیگه بهم بگی دوستم داری

قول بدی تا ابد باشی ، هیچ جوری تنهام نذاری

 

 

 

از : مهدی اکبری

 

FacebookTwitterLinkedIn
ادامه مطلب
+

 

قرار دیدار ما

وقت دلتنگی,نرسیده به گریه بود

تو به دلتنگی نرسیدی و…

من از گریه گذشتم..

 

 

از : آسیه امینی

 

FacebookTwitterLinkedIn
ادامه مطلب
+

خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی