امروز :پنج شنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳

 

چه کلام عاشقانه ای دارد

پرنده ای که از گلوی بهار می خواند

به ضیافت سوگ ننشسته  ام

و از هزیمت این قبیله نمی گویم

ماتم …مات…

از این پرنده

که بی بهار هم…

کلام عاشقانه ای دارد

 

 

از : محمد هدایت

 

FacebookTwitterLinkedIn
ادامه مطلب
+

 

کاش اینجا بودی

کاش در باغچه سبز دلم می ماندی

کاش شعر غم من را

ز افق های غریب نگهم می خواندی

کاش اینجا بودی

کاش گلهای فراق تو گهی می پژمرد

کاش گنجشک دلت در غم من می آزرد

و جدائی می مُرد

و غریبی می مُرد

کاش اینجا بودی

کاش اینجا بودی . . .

 

 

از : سوسن وکیلی جزایری

 

FacebookTwitterLinkedIn
ادامه مطلب
+

 

اگه اون ماه نمونه

رُخ خود رو بنمونه

همه بتهای جهان رو

سر جاشون می نشونه

 

 

از : مرحوم آیت الله جزایری

 

FacebookTwitterLinkedIn
ادامه مطلب
+

 

زخم زندگی ات منم

همه به زخم هایشان

دستمال می بندند

تو

اما

به زخم ات دل

بسته ای

 

 

از : انسیه اکبری

 

FacebookTwitterLinkedIn
ادامه مطلب
+

 

او رفته است

دلتنگی

حادثه ای ست

که پشت تمام چراغ قرمز های جهان

اتفاق می افتد

بی آنکه قطره ای خون

از بینی کسی بریزد

 

 

 

از : مینو نصرت

 

FacebookTwitterLinkedIn
ادامه مطلب
+

 

جدا ز یار و دیارم…دلم نمی خندد…

 

 

از : ژاله اصفهانی

 

FacebookTwitterLinkedIn
ادامه مطلب
+

 

به یاد تست همه لحظه های هستی من

دل تو کاش که یک لحظه یاد ما می کرد

 

 

از : حمید مظهری

 

 

FacebookTwitterLinkedIn
ادامه مطلب
+

 

آهسته می‌گذشت کسی از کلاس‌ها

در های و هوی خسته ما آس و پاس‌ها

دالان گرم شیشه‌ای صبح تا غروب

مثل همیشه در تب و تاب تماس‌ها

پایان راه پله که مشرف به ابر بود

تقدیم می‌شدند به هم عطر یاس‌ها

و باز از مقابل من لحظه‌ای گذشت

پوشیده بود ساقه‌اش از چشم داس‌ها

پیش نگاه اطلسی نیم مست او

معنا نداشت جمله‌ترین اسکناس‌ها

با ذکر یک عبارت «آقا سلام» رفت

گم شد میان جمعیتی از لباس‌ها

 

 

از : حسین رضوی

FacebookTwitterLinkedIn
ادامه مطلب
+

 

عاقبت ترسم که بشکافد

سینه پر دردم از اندوه

خود چه پنداری مرا ای غم

شوربختی سوته‌دل،

                        یا کوه؟

 

 

از : حسن حاتمی

 

FacebookTwitterLinkedIn
ادامه مطلب
+

 

چقدر منتظرم من، خدا کند تو بیایی

نشسته پشت درم من، خدا کند تو بیایی

از آن درخت شکسته، از آن پرنده خسته

هنوز خسته ترم من، خدا کند تو بیایی

همیشه در سفری تو، بهار و برگ و بری تو

درخت بی ثمرم من، خدا کند تو بیایی

غریب مانده ام اینجا، غریب مثل پرستو

شکسته بال و پر من، خدا کند تو بیایی

شب است و ماه، تویی تو ، نشان راه تویی تو

ببین که دربدرم من، خدا کند تو بیایی

 

 

از : محمدرضا احمدی فر

 

FacebookTwitterLinkedIn
ادامه مطلب
+

 

وقتی سرم برای خطر درد می‌کند

حتی غزل مرا زخودش طرد می‌کند

 

من نیز آتش دلم ای مهربان من

دم‌سردی تو گاه مرا سرد می‌کند

 

حوای من ! بخند که لبخند با دلم

کاری که سیب با پدرم کرد می‌کند

 

گفتی که مرد باش! رهاکن مرا! برو !

این کار را نه‌مرد که نامرد می‌کند

 

باورکن ای ستاره‌ی من رفتنت مرا

در کوچه‌های خاطره شب‌گرد می‌کند

 

تنها نه تیشه با سر فرهاد آشناست

من هم سرم برای خطر درد می‌کند

 

 

 

از : حسین حاج هاشمی

 

FacebookTwitterLinkedIn
ادامه مطلب
+

 

دردی از ما دوا نخواهد شد

تا توی تو شما نخواهد شد

اخم در هم کشیده ام هرگز

به نگاه تو وا نخواهد شد

چه هوسناک بود چشمانت

آن شبی که دوتا نخواهد شد

تن من خسته آسمان خسته

از همین من که ما نخواهد شد

پشت درهای بسته می کوبم

که برآید دعا نخواهد شد

گفته بودی بیا ومن دریاب

تا کجا این بیا نخواهد شد؟

می کشانی مرا به دنبالت

آنچه خواهی بخواه، نخواهد شد.

 

 

از : نجما رزمی

FacebookTwitterLinkedIn
ادامه مطلب
+

خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی