امروز :جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳

 

نه کلمات و نه سکوت

هیچ‌کدام یاری نمی‌کند

تا تو را

به زندگی برگردانم.

 

 

از: خوزه آنخل بالنته

 

ادامه مطلب
+

 

اولین شاعر جهان

حتمن بسیار رنج برده است

آنگاه که تیر و کمانش را کنار گذاشت

و کوشید برای یارانش

آنچه را که هنگام غروب خورشید احساس کرده

توصیف کند !

و کاملن محتمل است که این یاران

آنچه را که گفته است

به سخره گرفته باشند . . .

 

 

از : جبران خلیل جبران

 

ادامه مطلب
+

 

ماه پوشیده به سمت تو سرورویش را

دشت برداشته از منظره آهویش را

 

موجها سرد و خجالت زده بر میگردند

که ندارند کمی پیچ و خم مویش را

 

همه هم دست که من سوی تو را گم بکنم

مانده ام روی تو را در چه تجسم بکنم

 

مانده ام راه به دنیای لبت باز شود

که به این شعر اگر پای لبت باز شود

 

لحظه ای بگذر از این باغ که از فرط حسد

لب صد غنچه به حاشای لبت باز شود

 

گفته بودی که دلم تا بتپد می مانی

چتر برداشتی و رفتی از این بارانی

 

ای که در زندگیم غیر تو یک سطر نبود

یعنی این خانه به اندازه ی یک چتر نبود ؟

 

ای غزل آئینه ی قرنـیه ی میشی تان

بگذارید بیاییم به درویشی تان

 

بس که در کوچه به بی رهگذری زل زده ام

هی دم از چشم تو و فن تغزل زده ام

 

سنگ های طرف پنجره هم ظن شده اند

بس که حرف از تو زدم ، شکل شنیدن شده اند

 

بی تو از مـَـردم این شهر تنفر دارم

من از آن کوچه ی بن بست ، دلی پـُـر دارم

 

های ، همبستر پر روزترین شبهایم

سنگ و چوب اند بدون تو مخاطب هایم

 

بس که بی مهری از این کوچه به چشم آمده است

آسمان از تو و این کوچه به خشم آمده است

 

لبت آتش که نه ، آتش که نه ، آتشکده ای

اصلن آتشکده را با لبت آتش زده ای

 

ولی آتش که نباید به کسی زل بزند

از سر عمد به دنیای کسی پل بزند

 

زندگی سوخته در شعله ای از هـُـرم تنت

محتوای غزلی ریخته در فــُُـرم تنت

 

کاش برگردی و در رو به تو آغاز شود

که به این شعر اگر پای لبت باز شود

 

 

از : عظیم زارع

 

ادامه مطلب
+

 

عادت به تـرس از خط قرمز کرده بـودیـم

در بـاز بـود و در قـفـس کـز کـرده بودیـم

از بس که خو کردیم با نُت های وحشی

ترس از تـبـر هم ریخت، از بت های وحشی

زانـو زدیـم و سـر فــرود آورده مـانـدیـــم

اربـاب هـا مُـردنـد ، امّـا بــرده مـانـدیــم

دور از یقین دنـبـال وهم و فرض رفـتـیم

در کـوچه هـای بـد گمانی هـرز رفـتـیم

حـالا تـمـام آسـمـان را گِــل گـــرفــتــه

شش های بـیـمـار غـزل را سِـل گرفته

دیـگـر حـنـای زردمـان رنــگـی نـــــدارد

بـن‌بـست چیـزی جزنفس تنگی نـدارد

از : عظیم زارع

ادامه مطلب
+

 

اینجا کلاس برزخ جدیده

رنگ تمام مرده ها پریده

 

عرب ٬عجم٬ ترک و بلوچ و لاتین

راست و چپ و بالا و زیر و پایین

 

پیر و جوون ٬ اما همه مذکر

ایرانیاش ٬تمامشون مجرد

 

فرشته اومد با دوبال توری

لپاش گلی٬ ناز و گوگور مگوری

 

گف به همه : ” خوش اومدید به برزخ

اینجا هم اتش داره ٬هم اب یخ

 

در این کلاسی که دارید اقامت

مبانی ِ برزخ ِ تا قیامت

 

ارائه می شه تامگر بتونید

تابلوهای هدایتو بخونید

 

با خوندن تابلوهای هدایت

رد می شین از رو پل ٬ زهی سعادت ! ”

 

گف پیرمردی که : ” قبولی می دن ؟!

مثل زمین مدرک پولی می دن ؟!

 

توو دنیا کنکور می دادم توو هرسال

رد می شدم ٬ لبم می زد یه تبخال !

 

یه تیکه بیسکووت می دادن که من هم

به خاطرش توو امتحان می رفتم !

 

اونقده تبخال زدم و پکوندم

تا خودمو به این طرف رسوندم ! ”

 

گف یه نفر : ” مدرکو ول کن عمو !

سوالهای خوب و اساسی بگو

 

مدرک و پست و این چیزا توو برزخ

فایده نداره پیرمرد بدبخ …! ”

 

که ناگهان یه روح دندون طلا

به راه مستقیم رسید به اونجا

 

گف یه نفر : ” بازم داریم مکافات

اینجا نیا ارواح خاک بابات !

 

توو دنیا ما به هر طرف می زفتیم

حتی اگه اخر صف می رفتیم

 

یکی از اینها خودنمایی می کرد

برای نسل ما خدایی می کرد

 

اگر نظر می دادی در سیاست

فوری می بردنت توی حراست

 

موسیقیو واسه همیشه کشتن

سینما را از توی گیشه کشتن

 

فکرای باز و پر فروغو بستن

توو برزخم مهره ی کاری هستن ؟!

 

اخ نکنه استاد بینش اینه ؟

مسئول فرمای گزینش اینه ؟! ”

 

فرشته گف : ” نه ! اون هم از مرده هاس

همین حالا جون داده بچه ملاس !

 

اونم میاد این اخرا می شینه

مفهوم زیبای عدالت اینه ”

 

گف یه نفر به حضرت فرشته :

” -گرممه من زیاد شُُدُم برشته

 

از اب یخ به مُ می دید یه لیوان

به حرمت بِچِه های ابادان ؟! ”

 

به جای اون فرشته هه یه اقا

گف به طرف : “بذار واسه مبادا

 

ولک نخور ابو بکن صبوری

هرکسی اب خورده می خواد یه حوری !

 

توقعت زیاد می شه به سرعت

مثال نرخ سود بانک دولت !”

 

تا عربه شنید مکالماتو

بحثو کشوند به سمت مومناتو !

 

با شادی گف : ” وقتی که ما می میریم

توو برزخم می شه که زن بگیریم ؟! ”

 

یک پسر ریش بزی قد دراز

باکفن فانتزی یقه باز

 

گف به عرب : ” چن تا گرفتی شرعی

چاهار تا اصلی ٬ هفل هشتا فرعی

 

بسه بابا چقد می خوای زن و حور ؟

دیگه تموم شد  اومدی توی گور !”

 

گف عربه : ” چشت در اد ! می تونم

اَنا  واسه  اِمرَاَت  اویزوونم

 

اَلَم تَرَ…. نمی دونی … چه کَیفَ ؟!

مونثو نمی ولم که حَیفَ !!

 

مومنهُ المحسنهُ الکریمه

حلیمهُ الحفیظهُ الحکیمه ! ”

 

گف پسر ریش بز فوق العاده :

” یه واحد تنظیم خانواده !

 

اگر که پاس می کردی توی دنیا

جون نمی دادی تو برای زنها !”

 

گف عربه : ” برو بمیر قمپزی ! (۱)

عقده ای مجرد ریش بزی !

 

اََحَبُ الاَعمالِ من ازدواجه

مشکل تو نداشتن مزاجه ! ”

 

یهو زنی سفید و امریکایی

از کریدور ٬ با موهای طلایی

 

چشمکی زد تا عربه ولو شد

عرب می دونه که عرب جطو شد !

 

داد زد و گف : ” اَحسَنَهُم  جمالش !

برزخ و اعمالمو بی خیالش ! ”

 

مثل کدو از روی نیمکت افتاد

انگاری بی جنبه دوباره جون داد

***

فرشته هه اخماشو توی هم کرد

نگاهی کرد به اون همه مُرده مَرد !

 

گف که : ” چقد بی ادبین شماها

یه ف می گم شما می رید کجاها ؟!

 

این بابا اب می خواد اگه بذارید

رحم و مروت ز چه رو ندارید ؟! ”

 

گف یه نفر که تیپ و ظاهری داشت

واسه خودش استیل شاعری داشت :

 

” فرشته ها زن ان ٬ زنا فرشته

رو سر در سینماها نوشته

 

واسه شما بحث می کنن جماعت

چی کار دارن به برزخ و قیامت ؟!

 

این عربو ندیدی که ول افتاد ؟

چون که چشاش به روی خوشگل افتاد

 

مردای رو زمین که زن ذلیلن

تمامشون بچه ی یک قبیلن

 

درسته که مردن و جون ندارن

فک میکنی قلب و زبون ندارن ؟

 

زنده باشن یا وقتی در مماتن

تمامشون عاشق و مبتلاتن!

 

وقتی هم عزرائیلو می پذیزن

به خاطر فزشته ها می میرن ! ”

 

فرشته گف : ” مردای هم قبیله !

پاشید برید ٬ کلاستون تعطیله

 

اینجا کسی نکرده مجبورتون

یالله همه برید توی گورتون !! ”

 

 

 

از : زهرا دُرّی

 

ادامه مطلب
+

 

عشق ،یعنی که تکان خورده و سرپا بشویم

زورکی هم که شده در دل هم جا بشویم

دست در دست هم اصلا ندهیم و نرویم

مگر آن وقت که دیوانه و تنها بشویم

عینک تیره و تیپ و هیجان و بلوتوث

همه جا چشم به راه  اس ام اس ها بشویم

عشق ، یعنی من و تو ، هیچ نگوییم به هم

زیر عینک خرکی محو تماشا بشویم

تکیه بر هیچ نهادی ندهیم و خودمان

خودکفایی بنماییم و متکّا بشویم

گر که دیدیم که پولی به زمین افتاده ست

متفاهم  ، متبسّم شده ، دولّا بشویم

عشق ، یعنی که فقط عاشق پیتزا نشویم

گاه بریانی و گاهی لازانیا  بشویم

نتواند احدی تفرقه ایجاد کند

جمعمان را بزند برهم و منها بشویم

آنقَدَر کم شود این فاصله هامان که شود

جلوی تاکسی ِ شهری من و تو ، “ما ” بشویم

عشق ، یعنی من وتو راز دل هم باشیم

نه که مشهور تر از وامق و عَذرا بشویم

من وتو ؟…نه !…تو و من …ما ؟…تو و من ؟…نه !…من وتو

بختمان یار شود آدم و حوّا بشویم

چشش از میوه ی ممنوع ؟ – همین باد حلال !

با همین طنز دلی صاحب فتوا بشویم

عشق ، یعنی دل من با دل تو جور شود

“بشوم ” با ” بشوی ” جمع شود ، تا ” بشویم “

من وتو پنجره هستیم پر از گرد وغبار

شیشه را پاک نماییم که زیبا بشویم

- نه که آن پنجره باشیم به ماشین ِ طرف

وقت آشغال پرانی همه جا وا بشویم –

آنقَدَر صبر که شاید علفی سبز شود

پای هم پیر شویم و متوفّی بشویم !

از : زهرا دری

ادامه مطلب
+

 

نماز چیست ؟ – مجالی برای خاراندن !

مفاصل سر انگشت را فشاراندن

به یاد درد و بدهکاری و غم افتادن

به ذهن خود همه را یک به یک شماراندن

در اوج کسب تمرکز٬ مگس اگر آمد

به یاری سر و دست و دماغ ٬ تاراندن !

به وقت گفتن مدٍٍٍّ الف – والضالین -

به فیلم و سی دی و دیش دیش ٬ دل سپاراندن

همیشه بین یک و دو ٬ فجیع شکّیدن

چاهار رکعت خود را ٬ دوتا گزاراندن

به هر طرف نظری ٬ بلکه جفت گردد جور

که در نماز فراداست ٬ چشم چاراندن !

اگر که سوسک غریبی به جانماز افتاد

دو پای قرض نموده ٬ بدن فراراندن !

ریا کنیم و ریآست کنیم و خوش باشیم

اگر شود که به مسجد دو چشم باراندن !

از : زهرا دری

ادامه مطلب
+

 

چو نی نالدم استخوان از جدایی

فغان از جدایی فغان از جدایی

 

قفس به بود بلبلی را که نالد

شب و روز در آشیان از جدایی

 

دهد یاد از نیک بینی به گلشن

بهار از وصال و خزان از جدایی

 

چسان من ننالم ز هجران که نالد

زمین از فراق، آسمان از جدایی

 

به هر شاخ این باغ مرغی سراید

به لحنی دگر داستان از جدایی

 

چو شمعم به جان آتش افتد به بزمی

که آید سخن در میان از جدایی

 

کشد آنچه خاشاک از برق سوزان

کشیده است هاتف همان از جدایی

 

 


از : هاتف اصفهانی

 

 

ادامه مطلب
+

 

می توانم بود بی تو، تاب تنهاییم هست

امتحان صبر خود کردم، شکیباییم هست

سوی تو گویم نخواهم آمد اما، می شنو

ایستاده بر در دل، صد تقاضاییم هست

 

 

از : وحشی بافقی

 

ادامه مطلب
+

 

چون جان تو می ستانی ، چون شکّر است مُردن

بـا تــو زجـان شـیـریـن شـیـریـن تـر اسـت مـُـردن

 

بــردار ایــن طـبـق را زیــرا خـلـیـل حـق را

باغ است و آب حیوان گر آذر است مـُـردن

ایـن سـر نـشـان ِ مـُـردن وان سـر نـشـان ِ زادن

زان سر کسی نمیرد ، نی زین سر است مردن

 

بگذار جسم و جان شو ، رقصان بدان جهان شو

مـگـریـز ، اگـرچه حالی شور و شر اسـت مـُـردن

 

والله به ذات پاکش نـُـه چرخ گشت خاکش

با قند وصل همـچون حلوا گــر است مـُـردن

 

از جان چرا گریزیم ، جان است جان سپردن

وز کـان چـرا گریـزیم ، کــان ِ زر است مـُـردن

 

چون زیـن قـفس بـرستی در گـلشن است مسکـن

چون این صدف شکستی ، چون گوهر است مردن

 

چـون حق تـو را بـخواند ، سوی خـودت کـشاند

چون جنت است رفتن ، چون کوثر است مردن

 

مرگ آیینه است و حسنت در آیینه در آمد

آیـینه بـر بـگوید خوش مـنـظر است مـُـردن

 

گر مومنی و شیرین ، هم مومن است مرگت

گــر کـافـری و تـلخی هـم کـافر اسـت مـُـردن

 

گـر یـوسفی و خـوبی ، آیینـه ات چنـان است

ور نی در آن نمایش ، هم مضطر است مردن

 

خامش که خوش زبانی ، چون خضر ، جاودانی

کــز آب زنــدگـانی کــور و کــر اسـت مــُـردن

 

از : مــولانـا

ادامه مطلب
+

 

چیزی مگو که گنج نهانی خریده ام

جان داده ام ولیک جهانی خریده ام

 

رویم چو زرگر است ازو این سخن شنو

دادم قراضه ی زر و کانی خریده ام

 

از چشم ِ تُرک دوست چه تیری که خورده ام

وز طاق ابروش چه کمانی خریده ام

 

با خلق بسته بسته بگویم من این حدیث

با کس نگویم این ز فلانی خریده ام

 

هر چند بی زبان شده بودم چو ماهیی

دیدم شکر لبی و زبانی خریده ام

 

ناگاه چون درخت برُستم میان باغ

زان باغ بی نشانه نشانی خریده ام

 

گفتم میان باغ ، خود آن را میانه نیست

لیک از میان ِ نیست میانی خریده ام

 

کردم قـِـران به مفخر تبریز شمس دین

بیرون ز هر دو قرن قرانی خریده ام

 

از : مولانا

ادامه مطلب
+

 

ساقی جان در قدح دوش اگر درد ریخت

دردی ساقی ما جمله صفا در صفاست

 

 

از : مولانا

 

ادامه مطلب
+

خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی