ممکن است…
ممکن است چند روز دیگر
جیبهایم پر شود از برف
ممکن است چند روز دیگر
نامههای گرسنه برسند و
شرم سیگاری برایم بگیراند
ممکن است ناگهان چاییام سرد شود
ممکن است زیر سیگاری در بالکن بگذارم و پر شود از مه
سینه ام از دل
دلم از صدا
صدایم از گریه…
ممکن است…
از : بروژ آکرهای
- شاعران خارجی, شعر
- ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۴
چیزی نمانده
ماه
میان سکوت فرو میمیرد
آسمان از ستاره تهی میشود
چیزی نمانده
تو از خواب برخیزی
پرده پنجره رنگ ببازد
کوچه پر شود از گام و صدا و سایه
چیزی نمانده
سرم را کف دستم بگذارم…
چه بنویسم؟
چیزی نمانده از تو جدا شوم و
دلم پوکه فشنگی گردد
شلیک شده…
از : بروژ آکرهای
پ . ن :
ــ بروژ آکرهای متولد ۱۹۶۳ اربیل کردستان عراق
- شاعران خارجی, شعر
- ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۴
با کوزهی پرآب به بغل از راه کنار رودخانه میگذشتی.
چرا تند رو به من برگشتی و از پشت پردهی لرزانات نگاهام کردی؟
آن نگاهِ زودگذر از آن تاریکی به من افتاد، مثل نسیمی که روی موجها
چین و شکن میاندازد و تا ساحل ِ پُرسایه میرود.
آنگاه به سوی من آمد، مثل آن پرندهی شامگاهی
که شتابان از پنجرهی باز اتاق ِ بیچراغ به پنجرهی دیگری پرواز میکند
و در شب ناپدید میشود.
تو پنهانی مثل ستارهای پشت تپهها و من رهگذری در راهام.
اما چرا تو موقعی که کوزهی پرآب به بغل داشتی و از راه کنار ِ رودخانه
میگذشتی یک لحظه ایستادی و به صورتام نگاه کردی؟
از : رابیندرانات تاگور
- شاعران خارجی, شعر
- ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۴
در این شهر بزرگ یاس آلود
مذبوحانه، مرگ را
به انتظار نشسته ام .
اینجا، در کارخانه ای
با وسعت دنیا،
همنوعان بدبختم
که خون سرخ آنها
در رگم جاریست،
درمانده و ترسان
چون ماهی
اسیر قلابهایی از آهن .
از اعماق وجودم
می کشم فریاد.
نه تابی وتوانی که
رها سازم آنها را
زچنگ فتنه صیاد .
نه یارایی که بگشایم
زنجیرهای فولادین
زدستان وزپاهاشان
که می راند،
گاهی پیش، گاهی پس
تا وادارد آنها را
به کاری سخت وجانفرسا
در کارخانه د نیا .
وآن صیاد،
آن صیاد خون آشام
ندارد هرگزآن سودا،
که بردارد از حلقومشان قلاب .
حتی درکنار ساحل دریا
حتی درکنار ساحل دریا
از : دی اچ لارنس
- شاعران خارجی, شعر
- ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۴
شب چنان سختی را گذراندم
که امروز صبح
خنگ از خواب بیدار شدم !
از : گابریل گارسیا مارکز
- شاعران خارجی, شعر
- ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۴
سراپا خیس
از عشق و باران
در پاسخ شان چه خواهی گفت
اگر بپرسند
آستینت را
کدام یک تر کرده است؟…
از : کتاب ماه و تنهایی ( ترجمه عباس صفاری )
- شاعران خارجی, شعر
- ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۴
شنیدم که صدر اعظم جامی نمیزند
گوشت نمیخورد و سیگار نمیکشد
و در خانهای کوچک میزید.
همینطور هم شنیدهام
تهیدستان
گرسنگی میکشند و با نگونبختی تباه میشوند.
چه خوب میشد اگر یک دولت چنین میشد:
صدر اعظم مست
در شورای وزیران مینشست،
به تماشای دود پیپ خویش میپرداخت،
مشتی ناوارد
قوانین را تغییر میدادند
تهیدستی هم وجود نداشت.
از : برتولت برشت
- شاعران خارجی, شعر
- ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۴
۲۵ دقیقه مهلت
برای این که دوستت بدارم
۲۵ دقیقه مهلت
برای این که دوستم بداری
۲۵ دقیقه مهلت برای عشق
زمان کوتاهی است…
با این همه
من ۲۵ دقیقه از عمرم را کنار می گذارم
تا به تو فکر کنم
تو هم اگر فر صت داری
۲۵ دقیقه
فقط ۲۵ دقیقه به من فکر کن !…
بیا ۲۵ دقیقه از عمرمان را برای همدیگر پس انداز کنیم …
از : شل سیلور استاین
- شاعران خارجی, شعر
- ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۴
زمان مهلت مانده
روزهایی سختتر در پیش است.
زمان مهلت مانده، تباهیپذیر به هر دم
در افق شکل میبندد.
باید که بیدرنگ بند کفش خویش ببندی و
تازیها را به سگدانی ِ کشتگاه بازگردانی.
زیرا که اندرونهی ماهی
سرد گردیده در باد.
چراغ پیچکها کورسوزنان میسوزد.
نگاه خیرهی تو کورمال کورمال میگردد میان ِ مه:
زمان مهلت مانده، تباهیپذیر به هر دم
در افق شکل میبندد.
در فراسو محبوب ِ تو فرو میرود به ژرفای ماسهها.
فراز میشود گردِ گیسوان مواجاش.
میشکند درون واژههاش
فرمان میراند که خاموش باش،
او را میرا مییابد و
مشتاق جدایی
از پی هر همآغوشی.
به اطراف منگر.
ببند بندِ کفشهایات را.
دنبال کن تازیهای شکاری را.
ماهی را به دریا بیفکن.
خاموش کن چراغ پیچک را!
روزهایی سختتر در پیش است.
از : اینگه بورگ باخمن (Ingeborg Bachmann)
- شاعران خارجی, شعر
- ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۴
خدا خواهش میکنم مرا ببر
خدا مرا به دوردست
روی بالهای فرشتگان ببر
خواهش میکنم:
جائی که عشق با مرگ در جدال نیست،
تا این عشقِ پاک، تسلیم نشود؛
جائی که همیشه گُلهای سرخ شکفته میشود،
مانند یاقوتهایی که آنها را پوشانیده باشد؛
جایی که ماه جرقه زند و بگرید
برای پیوستن به عاشقان.
میخواهم به آن
سرزمینِ دور بروم، جائی که پسرانِ نوجوان
در حال دویدن، برای عشق رنج میکشند؛
جایی که دخترانِ نوجوان
در عصرهایی که جشن است
میان پنجرههای پُر از گُل نشستهاند
و پنهانی میگریند، با اندوهی آسمانی
از : آنا ماریا ارتزه
- شاعران خارجی, شعر
- ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۴
هدایای تو
دشمنم شده اند
بی وجودشان شاید
می توانستم لحظه ای را
بی یاد تو سر کنم
از : کوماچی (شاعر ژاپنی )
- شاعران خارجی, شعر
- ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۴
کافی نبود و نیست ، هزاران هزار سال
تا باز گو کند :
آن لحظه ی گریخته ی جاودانه را
آن لحظه را که تنگ در آغوشم آمدی
آن لحظه را که تنگ در آغوشت آمدم
در باغ شهر ما
در نور بامداد زمستان شهر ما
ــ شهری که زادگاه من و زادگاه توست ــ
شهری به روی خاک
خاکی که در میان کواکب ، ستاره ایست . . . .
از : ژاک پره ور
- شاعران خارجی, شعر
- ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۴