عادت به تـرس از خط قرمز کرده بـودیـم
در بـاز بـود و در قـفـس کـز کـرده بودیـم
از بس که خو کردیم با نُت های وحشی
ترس از تـبـر هم ریخت، از بت های وحشی
زانـو زدیـم و سـر فــرود آورده مـانـدیـــم
اربـاب هـا مُـردنـد ، امّـا بــرده مـانـدیــم
دور از یقین دنـبـال وهم و فرض رفـتـیم
در کـوچه هـای بـد گمانی هـرز رفـتـیم
حـالا تـمـام آسـمـان را گِــل گـــرفــتــه
شش های بـیـمـار غـزل را سِـل گرفته
دیـگـر حـنـای زردمـان رنــگـی نـــــدارد
بـنبـست چیـزی جزنفس تنگی نـدارد
از : عظیم زارع