امروز :شنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳

نایست،

برو،

ما با هم دوام می‌آوریم؛

و با هم،

گرچه جدا از هم،

از سر ِ لرز ِ واپسین ِ سرخوردگی می‌جهیم

تا یخِ آب‌های روان را بشکنیم

و خود را در آن بازشناسیم.

 

 

از : رنه شار

ترجمه : حسین معصومی همدانی

خدا کند انگورها برسند

جهان مست شود

تلوتلو بخورند خیابان‌ها

به شانه‌ی هم بزنند

رئیس‌جمهورها و گداها

مرزها مست شوند

و محمّد علی بعد از ۱۷ سال مادرش را ببیند

و آمنه بعد از ۱۷ سال، چین‌های کودکش را لمس کند.

خدا کند انگورها برسند

آمو زیباترین پسرانش را بالا بیاورد

هندوکش دخترانش را آزاد کند.

برای لحظه‌ای

تفنگ‌ها یادشان برود دریدن را

کاردها یادشان برود

بریدن را

قلم‌ها آتش را

آتش‌بس بنویسند.

خدا کند کوهها به هم برسند

دریا چنگ بزند به آسمان

ماهش را بدزدد

به میخانه‌ شوند پلنگ‌ها با آهوها.

خدا کند مستی به اشیاء سرایت کند

پنجره‌‌ها

دیوارها را بشکنند

و

تو

همچنانکه یارت را تنگ می‌بوسی

مرا نیز به یاد بیاوری.

محبوب من

محبوب دور افتاده‌ی من

با من بزن پیاله‌ای دیگر

به سلامتی باغ‌های معلق انگور.

 

 

 

از : الیاس علوی

انگار همیشه روبروی دری ایستاده‌ام
که کلیدش را نداشتم
اگرچه می‌دانستم
هدیه‌ای نهانی
پشت در دارم.

تا وقتی یک روز
چشم‌هایم را برای دمی بستم
و یک بار دیگر نگاه کردم
و حیرت نکردم
برایم مهم نبود
وقتی غژاغژ لولا و در را می‌شنیدم
و می‌خندیدم
مرگ
دست‌هایش را به سوی من دراز کرده بود.

 

از : لیزل مولر

ترجمه : محسن عمادی

 

من در قرن بیستم زندگی می کنم

و تو در کنارم آرمیده ای.

وقتی به خواب رفتی ناراحت بودی

و کاری از دست من بر نمی آمد.

احساس نا امیدی کردم

ولی صورتت آنقدر زیباست

که نمی توانم از وصفش دست بکشم

و هیچ کاری هم از دستم بر نمی آید

تا وقتی خوابی خوشحال شوی.

 

 

از : ریچارد براتیگان

ترجمه از : آرش حقیقی

 

ادامه مطلب
+

 

هیچ پرنده ای

به پستوی پنهان من پناه نمی آورد،

هیچ پرستویی

لبریز اشتیاق،

و هیچ پرنده ی دریایی

با خبری از توفان…

 

روح سرکش من

در سایه ی سخره ها به نگاهبانی ایستاده است،

گوش به زنگ پچ پچی،

صدای نزدیک شدن پایی

و

گریز.

خاموش است و کبود،

جهان من

این خجسته پِی ….

 

در به روی چهار باد گشوده ام.

یکی زرین و رو به شرق ـ

برای عشقی که هرگز نمی رسد؛

یکی به روز،

یکی بر اندوه،

و یکی بر مرگ ـ

همیشه باز.

 

 

از : اِدیت سودِرگران

ترجمه از : مرتضی محمودی

 

ادامه مطلب
+

 

اگر کسی روزی بر در تو کوبد

و ترا بگوید که از من خبر آورده

مبادا باورش کنی یا گمان بری که او

خود منم

آخر به در کوفتن با نازکاری من

هموار نیست

حتی در اگر آن در ناپیدای

آسمان باشد.

 

اما تو اگر ناگاهی

بی آنکه بشنوی بر در بکوند

سوی در آیی  ، در بُگشایی

و کسی به انتظار ایستاده ببینی

که انگاری بیم به درکوفتنش هست

کمی درنگ کن.

آن هم منم

و هم آن که از من خبر آورده

و هم خیل همرکابان من در فخرکردنم

به آنچه

نومیدی سازد

و آنچه

نومید می سازد

در برای آنی باز کن

که بر در نمی کوبد.

 

 

 

از : فرناندو پسوآ

ترجمه از : علی ثباتی

 

ادامه مطلب
+

 

سکوت بودم من

آنگاه که عشق

با خمیازه‌ای

روی گرداند و رفت

و اندوه

با ناله

به دامان‌ام ریخت

من اما

ناگفته بسیار دارم

 

 

از : دروتی پارکر

 

ادامه مطلب
+

 

گوساله‌ی مرده

زبان زدن‌های مادر

خستگی

 

 

از : آلیس فرمپتون

 

ادامه مطلب
+

 

شب پاییزی

تنها به نام بلند و دیرگذر است

ما هنوز

گرم تماشای یکدیگریم و سپیده

سر زده است…

از : انونو کوماچی

ترجمه : عباس صفاری

ادامه مطلب
+

 

جدایی ما

شبنم یخ‌زده­ای روی قلبِ من . . .

روح من

یک قطره اشکِ منجمد !

 

از : ویدمانته یاسوکایتیته

ترجمه از : احترام سادات توکلی

ادامه مطلب
+

 

یک ساعت تمام

بدون اینکه یک کلام حرف بزنم

به روی اش نگاه کردم

فریاد کشید که:

آخر خفه شدم!

چرا حرفی نمی زنی؟

گفتم: نشنیدی؟!… برو!…

 

از : کارو دِردِریان

ادامه مطلب
+

 

ممکن است

ممکن است چند روز دیگر

جیبهایم پر شود از برف

ممکن است چند روز دیگر

نامههای گرسنه برسند و

شرم سیگاری برایم بگیراند

ممکن است ناگهان چاییام سرد شود

ممکن است زیر سیگاری در بالکن بگذارم و پر شود از مه

سینهام از دل

دلم از صدا

صدایم از گریه

ممکن است

 

از : بروژ آکرهای

ترجمه از : صلاح الدین قرهتپه

ادامه مطلب
+

خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی