امروز :دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۰۶۶

 

می دانی ؟

از افسانه های قدیم ،

چیزهایی در ذهنم سایه وار درگذر است !

کودک ،

خرگوش ،

پروانه ….

و من چقدر دلم می خواهد ،

همه داستان های پروانه ها را بدانم

که بی نهایت بار

در نامه ها و شعر ها

در شعله ها سوختند

تا سند ِ سوختن نویسنده شان باشند !

پروانه ها !

آخ !

تصور کن !

آن ها در اندیشه ی چیزی مبهم ،

که انعکاس لرزانی از حس ِ ترس ُ امید را

در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند ،

به گـُل ها نزدیک می شوند !

یادم می آید !

روزگاری ساده لوحانه ،

صحرا به صحرا

و بهار به بهار

دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم !

 

از : حسین پناهی

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی