امروز :دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

۲۱۶۳

وقتی حوصله ات از خودت سر رفت

دیگه خوب میدونی

دیگرون هم حوصله ات رو ندارن

یعنی همه اونایی که باهاشون در ارتباطی

پشت تلفن؛ تو اداره پست

اداره، سر میز غذاخوری

آدمای خسته کننده

با داستانهای خسته کننده:

اینکه چطوری نیروهای نامهربان زندگی

دمار از روزگارشان درآورده

چطور دهنشون سرویس شده

و دیگه هیچی از دستشون بر نمیاد

جز اینکه پیش تو درد دل کنن

بعدش وایمیستن

و از تو انتظار دارن

دلداریشون بدی

اما اونچه واقعا آدم دلش میخواد

اینه که بشاشه رو همه شون

که دیگه جرات نکنن

باز خودشونو به شام دعوت کنن

و باز راجع به زندگی تراژیک خود

مخت رو تیلیت کنن

از این آدما زیاد هست

با غم و غصه

صف بسته ان برای تو

هیشکی غیر از تو حرفاشونو دیگه گوش نمیده

صدها دوست و معشوق و آشنا رو

رمانده ان

اما هنوز دلشون میخواد نق بزنن و ناله کنن

از همین امروز

همه شونو میفرستم پیش تو

تا همدردی و فهمت رو بیشتر کنم

شاید خود من هم

آخر صف اونا

باشم.

 

 

از : چارلز بوکوفسکی

ترجمه از : احمد پوری

 

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی