امروز :یکشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳

۲۰۰۴

پشت پلاک نوزدهم هستی

از خانه های کوچک شهریور

نزدیک می شود شبح ِ پاییز

گنجشک پر، کلاغ ولی پر پر

 

گیتار می زنی وسط هق هق

انگار در مراسم تدفینت

از شمع های گریه کنان در باد

از جشن ِ بی تولد ِ غمگینت

 

این شعر را برای تو می میرد

مردی که روزهای بدی دارد

از ابتدای قصه ی ما بد

این قصه انتهای بدی دارد

 

این روزهای خستگی و تردید

این روزها که مُردنمان عادی است

دلخسته از بهشت و جهنم ها

تنها بهشت گمشده آزادی است

 

تلخم!…ببخش! مثل خودم تلخم

این قهوه خواب سوخته ای دارد

می خواندت به لهجه ی اشک و خون

گرچه لبان دوخته ای دارد

 

سی سال و سال و سال ورق خوردی

هر روز، روز و صفحه ی آخر بود

گفتند: شب تمام شده … دیدیدم

بد رفته بود و نوبت بدتر بود

 

غم هایمان خلاصه ی تاریخ است

لبخندها و شادی مان زوری…

ای کاش شانه های غمت بودم

لعنت به مرز و فاصله و دوری

 

پر می زنند جوجه کلاغانم

که می وزد به بغض مترسک، باد

ای سالگرد ِ مردن ِ تدریجی

سی سالگیت بر تو مبارک باد

 

 

 

از : سیدمهدی موسوی

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی