تبلیغات:
امروز :سه شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
مویت رها مکن که چنین بر هم اوفتد
کآشوب حسن روی تو در عالم اوفتد
گر در خیال خلق، پری‌وار بگذری
فریاد در نهاد بنی آدم اوفتد
افتاده تو شد دلم ای دوست دست گیر
در پای مفکنش که چنین دل کم اوفتد
در رویت آن که تیغ نظر می‌کشد به جهل
مانند من به تیر بلا محکم اوفتد
مشکن دلم که حقه راز نهان توست
ترسم که راز در کف نامحرم اوفتد
وقت است اگر بیایی و لب بر لبم نهی
چندم به جست و جوی تو دم بر دم اوفتد
سعدی صبور باش بر این ریش دردناک
باشد که اتفاق یکی مرهم اوفتد
از : سعدی علیه الرحمه
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه
- محبوبترين
- اتفاقی
- نظرات
-
۱۷۷۹
روز میلاد من است آمدهام دست کشم به سر ...10985 بازدید - ۲ ديدگاه - ۱۸۷۶
آنقدر غرق شد درون خودش، ساعت انتظار یادش ...10179 بازدید - ۳ ديدگاه - کانون ادبی زمستان
کانون ادبی زمستان تقدیم می کند: جلسه نقد و ...8531 بازدید - بدون ديدگاه - ۱۷۶۳
چه استراحت خوبی است در جوار خودم خودم برای ...8185 بازدید - ۱۲ ديدگاه
کانون ادبی زمستان- ۳۵۰
ماه پوشیده به سمت تو سرورویش را دشت برداشته ...1702 بازدید - ۱ ديدگاه - ۸۲۷
ناگهان دیدم سرم آتش گرفت سوختم ، خاکسترم آتش ...1513 بازدید - بدون ديدگاه - ۱۳۷
بر کدام جنازه زار می زند این ساز ...1381 بازدید - بدون ديدگاه - ۰۴۵
نیمکت کهنه ی باغ خاطرات دورش را در اولین باران ...1347 بازدید - بدون ديدگاه
تبليغات
