امروز :دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳

تبعید فلسفه به شب من، از بحث باغچه سرِ یک گل

پایان سال گریه و امید، آغاز روزهای تحمل

 

در حین کار تجربه کردن، در انتظار تجربه کردن

دیوانه وار تجربه کردن، با شیشه های خالی الکل

 

تنهایی از قضاوت تن‌ها! از پشت بام دیدن دنیا

مانند کوه خسته و برجا، درد رسیدن به تکامل

 

آیینه ای که از تو بمیرم، بیماری سکوت بگیرم

تکرار ِ دردناک ِ به […]م، در پچ پچ ِ جماعت کـ*ـخل

 

مکث و فرار یک بُز کوهی، از ترس ارتباط گروهی

تثبیت چند عقده ی روحی، سرکوب چندجور تمایل

 

از چشم هات مست و خرابم، شب ها نمی شود که بخوابم

بدجور می دهند عذابم اجزای گریه دار تو در کل!

 

از آتش ِ گرفته به جنگل، از خواب های این شب تنبل

دل بسته ای به برق مسلسل، دل بسته ام به دُور تسلسل…

 

 

از : سیدمهدی موسوی

 

یک چراغ خـاموش است، یک چراغ روشـن نیست!!

کوچـه ای که تـاریک است جای شعر گفتن نیست

 

هـر دو پـوچ می مانیم، هـر دو پـوچ مـی میریـم

من که عـاشق او بود، او که عـاشق من نیست

 

مثـل اشتباهی محض، در تضاد با خـویشیـم

آدم آهنـی هستیم، جنسمان از آهن نیست

 

مــرد مــثـل دخـتــرهــا، گــریــه مـی کـنــد آرام

زن اگر چه بغض آلود، فرض می کند “زن” نیست

 

بی پنـاه و سرگـردان، در تمام این ابیـات

اتّفاق می افتد، شاعری که اصلا نیست

 

بــاز شعــر مـی گـویـم، گــرچه خــوب مـی دانــم

شعر فلسفه بازی ست، جای گریه کردن نیست!

 

 

 

از : سیدمهدی موسوی

 

 

از گریه ام در خانه ای در حال ویرانی

از «چیز»هایی که نمی گویم… که می دانی…

شهریور است و شهر ما عمری ست پاییز است

«چیزی» نمی گویم که می دانی دلم «چیز» است

فریاد تو از زخم ها در بُهت سالن ها

تا حال مردم با کلیپ رقص «رپ کُن»ها!

این روزها… این روزها بدجور بی رحمند

این «هیچ کس»هایی که دردت را نمی فهمند

چشمان تو خونی، لبت خونی، دلت خونی

«از تو بدش می آید» این دنیای طاعونی

می ترسی از این دشنه ها که داخل سینی ست

می ترسی از دنیا که قبرستان غمگینی ست

یاران ما مُردند از بس روز و شب مُردند

شب دزد آمد… خانه را، ویرانه را بردند!

ورچیده شد پای من و تو، «شاملو»، تاریخ…

گاو «حسن» را پشت ِ میز ِ شام ها خوردند

قبل از شروع بازی ات، زد سوت پایان را

در ماه «تیر»ش تجربه کردیم «باران» را

که روزها خوابید و خوابیدیم در رؤیا

شب ها جلوی چشممان بردند یاران را

«در سال بد در سال باد و سال اشک و شک»

در سال پیدا کردن ِ هر جرم بی مدرک!

خوردیم و می خوردیم! این قانون آخور بود

زیر شکم خالی شد و توی شکم پُر بود

یک بسته خواب آور، سرنگ ِ پُر شده از هیچ

در دست های خسته ی آقای «دکتر» بود

که مرده بودیم و هنوز این زندگی جان داشت

یک درصد ِ ناچیزتر، امّید امکان داشت

سارا اناری داشت غیر از قلب مجروحش

بابا سوار اسب می آمد، کمی نان داشت

می سوخت از تب، خواب های واقعی می دید

بیمار روی تخت من، بدجور «هذیان» داشت

نصف جهان در رقص شد، نصف جهان در خون

گل داد آخر سینه های عاشقان در خون

خاموش شد مثل چراغی آخر ِ دنیا

فریادهای آخرین «آوازه خوان در خون»

خاموش شد تاریخ… قرن بی فروغی بود

جز «فصل سرد» تو، همه چیزش «دروغی» بود!

خفاش ها انگار با فانوس همدستند!

خاموش شد تاریخ… نه! لب هاش را بستند

«وقتی که» ترس از سایه ات… پاییز ِ بی حرفی

«وقتی که» اشک ِ «فاطمه» در یک شب برفی

دلشوره ی دائم از این دنیای پیچاپیچ

«وقتی که» «هیچ ِ هیچ ِ هیچ ِ هیچ ِ هیچ ِ هیچ!!!»

درد است… درد مشترک! آری برادرجان…

از خانه ی دلگیر من تا «کلن» در «آلمان»

دیوانه ام! احساس هایی از غلط دارم

که گریه ام… که گریه ام… دارم فقط… دارم…

که شمع های روی کیکت خوب می دانند

که دوستم داری و خیلی دوستت دارم…

از : سیدمهدی موسوی

اتفاق است اینکه با یک شعر، آنکه با یک نگاه می افتد

می زند زل به «چشم» غمگینی … و به روز «سیاه» می افتد

 

سالها حوض بی سر و پایی فکرهای بدون شرحی داشت

حال روی جنازه ی سنگیش روزها عکس ماه می افتد!

 

هوس و عشق از ازل با هم دشمنان همیشگی بودند

بعد تو آمدی و دنیا دید: عشق هم به گناه می افتد

 

خواستم انتهای غم باشی، شعر خواندم که عاشقم باشی

گفته بودند و باز یادم رفت: چاهکن توی چاه می افتد!

 

عشق مثل دونده ای گیج است، گاه در راه مانده می بازد

گاه هم پشت خطّ پایانی توی یک پرتگاه می افتد

 

دست می لرزد از… نمی داند! عقل شک می کند به بودنِ خویش

من منم! تو تویی! تو، من، من، تو… بعد به اشتباه می افتد!!

 

مثل کابوس دردناکی که شخصیت های واقعی دارد

می رود سمت ِ … دور می گردد، می دود سوی ِ … آه! می افتد

 

زندگی ایستگاه غمگینی ست اوّل جاده های خیس جهان

چمدانی که منتظر مانده، اتوبوسی که راه می افتد…

 

از : سیدمهدی موسوی

پشت پلاک نوزدهم هستی

از خانه های کوچک شهریور

نزدیک می شود شبح ِ پاییز

گنجشک پر، کلاغ ولی پر پر

 

گیتار می زنی وسط هق هق

انگار در مراسم تدفینت

از شمع های گریه کنان در باد

از جشن ِ بی تولد ِ غمگینت

 

این شعر را برای تو می میرد

مردی که روزهای بدی دارد

از ابتدای قصه ی ما بد

این قصه انتهای بدی دارد

 

این روزهای خستگی و تردید

این روزها که مُردنمان عادی است

دلخسته از بهشت و جهنم ها

تنها بهشت گمشده آزادی است

 

تلخم!…ببخش! مثل خودم تلخم

این قهوه خواب سوخته ای دارد

می خواندت به لهجه ی اشک و خون

گرچه لبان دوخته ای دارد

 

سی سال و سال و سال ورق خوردی

هر روز، روز و صفحه ی آخر بود

گفتند: شب تمام شده … دیدیدم

بد رفته بود و نوبت بدتر بود

 

غم هایمان خلاصه ی تاریخ است

لبخندها و شادی مان زوری…

ای کاش شانه های غمت بودم

لعنت به مرز و فاصله و دوری

 

پر می زنند جوجه کلاغانم

که می وزد به بغض مترسک، باد

ای سالگرد ِ مردن ِ تدریجی

سی سالگیت بر تو مبارک باد

 

 

 

از : سیدمهدی موسوی

 

دو چشم تر، آوردم که تر قبول کنی

دلی شکسته برایت، اگر قبول کنی

 

به جای اسم فرستنده می نویسم:باد

که شرم داری از این پسر قبول کنی!

 

نه اینکه خانه ی تو جای هیچ من باشد

که راضی ام فقط از پشت در قبول کنی

 

غرور هست و خدا هست و گریه ای هم هست

و این ترانه، اگر بیشتر قبول کنی!

 

چه می شود که بگویم بمان، بمانی و بعد

بگویمت که مرا هم ببر، قبول کنی

 

شب وصال قشنگ است با شما هر جور

اگر که حتی وقت سحر قبول کنی

 

دلم به قیمت عشقت! در انتظار توام

که این معامله را با ضرر قبول کنی

 

همیشه در قفس چشم هات خواهم ماند

اگر پرنده ی بی بال و پر قبول کنی

 

برای گفتن از تو غزل مجال کمی است

امیدوارم، این مختصر قبول کنی

 

 

از : سیدمهدی موسوی

 

بر من چه رفته است پس از ضربه ی تبر

احساس می کنم که خودم نیستم دگر

 

از من چه مانده است از آن تک درخت باغ

جز یک دل شکسته و یک روح در به در

 

هیزم شکن! چه دیر رسیدی، نگاه کن!

دختر شکسته است مرا از تو زودتر

 

سروی که در مقابل باد ایستاده بود

حالا نگاه کن! شده کبریت بی خطر

 

با موی قهوه ای و تنی لاغر و سپید

در جعبه ای شبیه اتاقی بدون در

 

ای رهگذر تو را به خدا این اتاق را

از دختری که یخ زده در شعرها بخر

 

آتش بزن به مغز من و دود کن مرا

از یادهام خاطره ی باغ را ببر

 

 

از : سیدمهدی موسوی

 

خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی