امروز :دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
شعر

در دام صدها ترس جوراجور می افتد

خفاش کوری که به دام نور می افتد

 

تا میرسی خون می چکد از پنجه ام، شوری

در سیمهای زخمی تنبور می افتد

 

می رقصی و جانم میان موج گیسویت

مثل نهنگ مرده ای در گور می افتد

 

تو مثل ما از پشت کوه ابر می خندی

وقتی که چون دریا دل من شور می افتد

 

با من مدارا کن که قهرت خشم چنگیز است

وقتی به جان ِ اهل ِ نیشابور می افتد

 

این اشکها خون نیست، رکن آباد شیراز است

که زیر پای لشگر تیمور می افتد

 

تقدیر بد مثل شغال هرزه ای هر بار

در دامن این باغ بی انگور می افتد

 

بی تو دلم حس می کند تکرار زندان است

چون کاغذی که در تنش هاشور می افتد

 

بی احتمال ِ بودنت، این روح سرگردان

مثل لباسی کهنه از من دور می افتد

 

اما برو … می فهمم اندوه تو را، سخت است!

دسته گلی باشی که روی گور می افتد…

 

 

 

از : حامد ابراهیم پور

 

 

FacebookTwitterLinkedIn
دیدگاه ها
تعداد دیدگاه ها : بدون دیدگاه






خبرنامه سایت

تبليغات

لیست شاعران

منو اصلی